پویا

پویا

موضوع:فرهنگی؛ادبی؛اجتماعی؛طنزوآموزشی (به زبانی عمومی وبرای استفاده همه قشرها)
پویا

پویا

موضوع:فرهنگی؛ادبی؛اجتماعی؛طنزوآموزشی (به زبانی عمومی وبرای استفاده همه قشرها)

سه حکایت شیرین

1 - محاصره ی روباه
شخصی با تیر و کمان و نیزه و یک سگ و یک قبضه تفنگ و یک جوال کاه در حرکت بود .
رفیقش پرسید : کجا می روی ؟
گفت : به شکار
پرسید : این همه وسایل چیست ؟
گفت : اول تیر و کمان را به کار می برم ، اگر موفق نشدم تفنگ را به کار می اندازم . اگر نشد سگ را رها می کنم ، در صورتی که روباه از دست سگ رها شده و در لانه ای وارد شد با نیزه حمله می کنم و اگر لانه اش طولانی بود کاه را در مقابل لانه اش آتش می زنم ، تا مجبور به خروج شود .
رفیقش گفت : از این قرار عاقبت کار روباه با خداست !

2 - آرزوی پر ماجرا
پدری با دو فرزند کوچکش مشغول قدم زدن در پیاده رو بود . پسر بزرگتر پرسید : پدر جان ما چرا اتومبیل نداریم ؟
پدر گفت : من یک پدر زن ثرومتند پیر دارم ، اگر او فوت کند ، ثروتش به مادر زن من خواهد رسید ، پس از انکه مادر زنم هم مرد ، ثروت او به ما رسیده و من خواهم توانست که یک ماشین برای خودمان بخرم .
 پسر کوچک ، پس از شنیدن حرف پدر گفت : پدر جان ، من پهلوی شما خواهم نشست .
 پسر بزرگتر با ناراحتی جواب داد : تو  باید عقب بنشینی ، جای من در جلو می باشد .
دو برادر ناگهان شروع به دعوا و کتک زدن همدیگر کردند .
پدر که خیلی عصبانی شده بود ، گفت : بیایید پایین ،بچه های بی تربیت ! تقصیر من است که شما را سوار ماشین کرده ام .

3 - یک روز یک نفر سر بگو مگو به ملا نصر الدین سیلی میزنه ، ملا هم اونو به دادگاه می کشه و دیّه ی سیلی رو می خواهد .
قاضی از مرد می خواهد که یک سکه به ملا بده . مرد به بهانه ی آوردن سکه از دادگاه فرار میکنه . ملا که متوجه فرار اون میشه ، یه سیلی در گوش قاضی می خوابونه و به قاضی میگه : وقتی اومد ، سکّه رو خودت بردار !!

سه پرسش سقراط

هر زمان شایعه ای رو شنیدید و یا خواستید شایعه ای را تکرار کنید این فلسفه را در ذهن خود داشته باشید!در یونان باستان سقراط به دلیل خرد و درایت فراوانش مورد ستایش بود. روزی فیلسوف بزرگی که از آشنایان سقراط بود،با هیجان نزد او آمد و گفت:سقراط میدانی راجع به یکی ازشاگردانت چه شنیده ام؟
سقراط پاسخ داد:"لحظه ای صبر کن.قبل از اینکه به من چیزی بگویی از تومی خواهم آزمون کوچکی را که نامش سه پرسش است پاسخ دهی."مرد پرسید:سه پرسش؟

سقراط گفت:بله درست است.قبل از اینکه راجع به شاگردم بامن صحبت کنی،لحظه ای آنچه را که قصدگفتنش را داری امتحان کنیم.اولین پرسش حقیقت است.کاملا مطمئنی که آنچه را که می خواهی به من بگویی حقیقت دارد؟

مرد جواب داد:"نه،فقط در موردش شنیده ام."

سقراط گفت: بسیار خوب،پس واقعا نمیدانی که خبردرست است یا نادرست.حالا بیا پرسش دوم را بگویم،"پرسش خوبی" آنچه را که در موردشاگردم می خواهی به من بگویی خبرخوبی است؟"مردپاسخ داد:"نه،برعکس…"

سقراط ادامه داد:"پس می خواهی خبری بد در مورد شاگردم که حتی درمورد آن مطمئن هم نیستی بگویی؟ "مردکمی دستپاچه شد و شانه بالا انداخت.سقراط ادامه داد:"و اما پرسش سوم سودمند بودن است.آن چه را که می خواهی در مورد شاگردم به من بگویی برایم سودمند است؟

"مرد پاسخ داد:"نه،واقعا…"

سقراط نتیجه گیری کرد:"اگرمی خواهی به من چیزی رابگویی که نه حقیقت دارد و نه خوب است و نه حتی سودمند است پس چرا اصلا آن رابه من می گویی؟