پویا

پویا

موضوع:فرهنگی؛ادبی؛اجتماعی؛طنزوآموزشی (به زبانی عمومی وبرای استفاده همه قشرها)
پویا

پویا

موضوع:فرهنگی؛ادبی؛اجتماعی؛طنزوآموزشی (به زبانی عمومی وبرای استفاده همه قشرها)

شمع فرشته

مردی که همسرش را از دست داده بود دختر سه ساله اش را بسیــار دوست می داشت
دخترک به بیماری سختی مبتلا شد
 پدر به هر دری زد تا کودک سلامتی اش را دوباره بدست بیاورد، هرچه پول داشت برای درمان او خرج کرد
ولی بیماری جان دخترک را گرفت و او مرد...
پدر در خانه اش را بست و گوشه گیر شد. با هیچکس صحبت نمی کرد
سرکار نمی رفت. دوستان و آشنایانش خیلی سعی کردند تا او را به زندگی عادی برگردانند
ولی موفق نشدند. شبی پدر رویای عجیبی دید، دید که در بهشت است
و صف منظمی از فرشتگان کوچک در جاده ای طلایی به سوی کاخی مجلل در حرکت هستند
همه فرشته های کوچک در حال شادی بودنند .
هر فرشته شمعی در دست داشت و شمع همه فرشتگان به جز یکی روشن بود
مرد جلوتر رفت و دید فرشته ای که شمعش خاموش است، همان دختر خودش است
پدر فرشته غمگینش را در آغوش گرفت و او را نوازش داد
 از او پرسید : دلبندم، چرا غمگینی؟ چرا شمع تو خاموش است؟
دخترک به پدرش گفت: باباجان، هر وقت شمع من روشن می شود، اشکهای تو آن را خاموش می کند و
 هر وقت تو دلتنگ می شوی، من هم غمگین می شوم هر وقت تو گوشه گیر می شوی من نیز گوشه
 گیر می شوم نمی توانم همانند بقیه شاد باشم .
پدر در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، از خواب پرید.
اشکهایش را پاک کرد، ناراحتی و غم را رها کرد و به زندگی عادی خود بازگشت.

چهره زشت نفرت

معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید ، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.

فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند .

در کیسهء بعضی ها 2 بعضی ها 3 ، و بعضی ها 5 سیب زمینی بود.
معلم به بچه ها گفت : تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند .

روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده . به علاوه ، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند .

پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.
معلم از بچه ها پرسید : از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید ؟
بچه ها از اینکه مجبور بودند ، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.
آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی ، این چنین توضیح داد :
این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید . بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می کنید . حالا که شما بوی بد سیب زمینی ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید ؟

هفتة معرفی مشاغل

باسمه تعالی  

هفتة معرفی مشاغل، که هر ساله در هفتة اول اردیبهشت ماه در مدارس برگزار می گردد، فرصت مغتنمی است تا دانش آموزان دوره های مختلف تحصیلی بامشاغل گوناگون ولزوم آنهادرجامعه آشنا شوند.

   آشنایی با مشاغل مختلف این امکان را به دانش آموزان می دهد تا متناسب بااستعداد،توانایی،رغبت ،هوش وعلائق خود نسبت به انتخاب رشتة تحصیلی مناسب که منجر به انتخاب شغل مورد علاقة آنها می شود ، اقدام نمایند.

راهنمایی شغلی:

 راهنمایی شغلی نوع دیگری ازراهنمایی است که بدان وسیله به فرد کمک می شود تابراساس شناخت استعدادها،رغبتهاومحدودیتها ونیز نیازهای شغلی جامعه ومحیط زندگی خود، بتواند شغل مناسبی انتخاب کند و پس ازگذراندن  دوره های آموزشی به طورموفقیّت آمیز و رضایتبخشی به آن اشتغال ورزد.

  فرانک پارسونز که از بنیانگذاران نهضت راهنمایی شغلی در آمریکا است،در این مورد  می گوید: ‹‹راهنمایی شغلی کمک به فرد است تا شغل مناسبی راانتخاب کند،برای انجام دادن آن آماده شودوبه طور موفقیّت آمیزی به انجام آن بپردازد. ›› از دیدگاه وی راهنمایی شغلی سه مرحله دارد:

1-شناخت توانائیها ،رغبتها ومحدودیتهای فرد.

2-شناخت خصوصیات مشاغل وفرصتهای شغلی جامعه .

3-برقراری سازش منطقی بین خصوصیات فردی با خصوصیات شغلی.

شیوه های اجرایی راهنمایی شعلی:

1-بازدید از مراکز و محیطهای شغلی.

2-معرفی مشاغل(بخصوص در هفته معرفی مشاغل)

3-ارائه واحد شناسایی مشاغل د دروس مختلف مرتبط.

4-مقاله نویسی شغلی.

5-اجرای نمایشنامه شغلی.

6-اشتغال در ایام فراغت.

7- انجام مصاحبه های شغلی  توسط دانش آموزان.

اهداف راهنمایی شغلی در دوره های مختلف تحصیلی :

      مهمترین هدف راهنمایی شغلی  دردورة ابتدایی آن است که دانش آموزان متوجه شوند که وجود تمام مشاغل مشروع ونیزاشتغال درآنها برای ادامة زندگی افراد و بقای جامعه لازم است.

       دردورة راهنمایی تحصیلی ،دانش آموزان از طریق راهنمایی شغلی،باید از توانائیها وخصوصیات خود بیشتر آگاه شوند وباتاکیدبرخودشناسی وشناخت مشاغل مختلف، برای طرح ریزی شغلی آماده شوند. در این دوره ،خودشناسی بر شغل شناسی مقدم است.

   دردوره متوسطه ،راهنمایی شغلی دو هدف اصلی را دنبال می کند: اول آنکه با فراهم کردن امکانات و موقعیت ، دانش آموز باخودشناسی و شغل شناسی کاملترودقیق تر طرح ریزی شغلی را انجام دهد و مشکلات موجود را درانتخاب شغل برطرف نماید. دوم آنکه باید اطلاعات دقیق تری دربارة نتایج آزمونهای روانی ، شناسایی مشاغل متعدد وامکانات وفرصتهای استخدامی دردسترس دانش آموزان قرار گیرد.

رابطة راهنمایی تحصیلی با راهنمایی شغلی :

   انسان در طول زندگی،با سه انتخاب مهم وسرنوشت ساز روبرو است : انتخاب رشتة تحصیلی ، انتخاب شغل و انتخاب همسر.

   راهنمایی تحصیلی مقدمه ای برای راهنمایی شغلی محسوب می شود وبه عبارتی دیگر،راهنمایی تحصیلی ،پایه و اساس محکمی برای راهنمایی شغلی است. یک انتخاب مناسب رشتة تحصیلی می تواند مقدمه ای برای انتخاب یک شغل مناسبتر باشد.

 تعریف کار و شغل :

   ازنظر راهنمایی شغلی ،کار فعالیتی است نسبتا” دائمی که باتولید کالا و یا ارائة خدمتی همراه است وبرای آن دستمزدی پرداخت می شود.

 کار دارای چند خصوصیت است:

1-نوعی فعالیت فکری یا جسمی است که به منظور رفع نیازهای انسان انجام می گیرد. این تلاش در نهایت باعث خستگی عضلانی وعصبی می شود وفردپس از مدتی کارکردن به استراحت نیاز دارد.

2-تلاش نسبتا” دائمی است وفعالیتهای زودگذر وموقتی را شامل نمی گردد.

3-از طریق کار،کالایی تولید می شودیا خدمتی ارائه می شود.لذامشاغل کاذب در جامعه جزء شغل و کار به حساب نمی آیند.

4-دربرابر انجام دادن کار،دستمزدی پرداخت می گردد0اگر فردی برای تفریح و بدون دستمزد به تولید کالا و یا ارائه خدمتی اقدام کند،به عمل او سرگرمی گفته می شود.

5-فرد باید از انجام کار لذت نیز ببرد.

 علل کار کردن:

1-کار کردن وسیله مناسبی برای به مصرف رساندن انرژی بدن در راه مطلوب و نیل به تعادل فیزیولوژیک محسوب می شود.از طریق کار کردن ، انرژی به مصرف می رسد و  بی نظمی های داخلی سیستم بدن کاهش می یابد و حیات سلول ها به درستی ادامه می یابد.

2- کار کردن وسیله ای برای برقراری و تحکیم روابط اجتماعی با همنوعان است. درمحیط های کاری که از محبّت و صمیمیت مملو باشد ،نیازهای روانی ارضاء می گرددو کارکنان احساس یاس و بیگانگی نمی کنند.

3-انسان از طریق کار کردن نقش معینی را به عهده می گیردو خودش را جزیی از جامعه به حساب می آورد0ارزش هر فرد در جامعه به شغلی بستگی دارد که عهده دار آن است.

4-کار کردن موجب شناخت تواناییها و محدودیتهای افراد می شود و شخص با مقایسه خود با دیگران می تواند به رفع کمبودهای خود اقدام نماید.

5-کارکردن موجب استقلال می شود.انسان بیکار فرد وابسته ای است و نمی تواند آرزوها و خواسته هایش را عمل کند .استقلال و تامین نیازها در سایه کار و تلاش حاصل می شود.

 منبع: کتاب راهنمایی و مشاورة تحصیلی،شغلی (دکتر شفیع آبادی)

چه کسی شایسته دوستی است؟

به نام خدا

روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.

عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: “بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن.”

شاهزاده با تمسخر گفت: ” من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! ” عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.

سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد.  او سومین عروسک را امتحان نمود.

 

تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد. استاد بلافاصله گفت : ” جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته ” شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: ” پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود. “

عارف پاسخ داد : ” نه ” و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: ” این دوستی است که باید بدنبالش بگردی ” شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : ” استاد اینکه نشد ! “

عارف پیر پاسخ داد: ” حال مجددا امتحان کن ” برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد.

شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: ” شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند.

جعبه کادوی خالی ؟

شهری دور افتاده، خانواده فقیری زندگی میکردند.

 پدر خانواده از اینکه دختر 5 ساله‏اشان مقداری پول برای خرید کاغذ کادوی طلایی رنگ مصرف کرده بود، ناراحت بود چون همان قدر پول هم به سختی به دست می‏آمد.

دخترک با کاغذ کادو یک جعبه را بسته بندی کرده و آن را زیر درخت کریسمس گذاشته بود.

 صبح روز بعد، دخترک جعبه را نزد پدرش برد و گفت: بابا، این هدیه من است.

پدر جعبه را از دختر خردسالش گرفت و آن را باز کرد. داخل جعبه خالی بود! پدر با عصبانیت فریاد زد: مگر نمیدانی وقتی به کسی هدیه میدهی باید داخل جعبه چیزی هم بگذاری؟

اشک از چشمان دخترک سرازیر شد و با اندوه گفت:

 بابا جان، من پول نداشتم ولی در عوض هزار بوسه برایت داخل جعبه گذاشتم.

چهره پدر از شرمندگی سرخ شد، دختر خردسالش را بغل کرد و او را غرق بوسه کرد.

چاره گر باش

یک مزرعه ای بود که تعدادی از حیوانات ، در آنجا زندگی می کردند. یک روزی ، خر مزرعه افتاد توی چاه . حیوانات جمع شدند و شروع کردند به سر و صدا تا صاحب مزرعه فکری برای نجات خر بکند. بعد از کمی فکر کردن چیزی به ذهن مزرعه دار رسید ؛ خر پیر بود ، چاه هم باید پر می شد!
مزرعه دار همسایه ها را صدا کرد به هر یک از آنها بیلی داد و همگی با هم شروع کردند به پر کردن چاه !
خر همان اول فهمید چه اتفاقی دارد می افتد . اول شروع کرد با صدای مهیبی فریاد زدن ، ولی اندکی بعد ساکت شد و همه را در حیرت فرو برد!
در حالی که آنها داشتند با بیل خاک بر سر خر می ریختند بعد از هر چند تا بیل خاک ، خر تکانی می خورد و خودش را بالا خاک می کشید!
خر همینجوری ادامه داد تا یک دفعه پرید و از چاه بیرون آمد و فرار کرد.

بعداً خر برگشت و مزرعه دار را با یک جفتک زیبا زخمی کرد. زخم عمیق بود و چرک کرد و مزرعه دار بخاطر همان زخم مرد!

نتیجه

زندگی همواره در حال ریختن خاک بر سر ما ، در ته چاه است و تنها چاره ی ما ، در تکان خوردن و پریدن به سمت بالاست!
هر کدام از مشکلات ما قابل حل است به شرطی که عوض سر و صدا کردن به فکر چاره باشیم .
یادتان باشد وقتی اشتباهی می کنید و بعداً سرپوش می گذارید، حتماً روزی باید پاسخگو باشید!

موفقیت از دیدگاه فلاسفه !

دکارت

هر مشکلی را تا آنجا که شدنی و برای حل کردنش لازم است ، به اجزای کوچک تقسیم کنید.
داشتن ذهن خوب کافی نیست ، مهم به کار بستن آن است . هر مساله ای که حل کردم ، تبدیل به قانونی شد که بعداً برای حل مسایل دیگر به کار رفت .
جز افکار خودمان هیچ چیز مطلقاً در ید قدرت ما نیست. برای آنکه بدانی مردم واقعاً به چه فکر می کنند ، به آنچه می کنند نگاه کن نه به آن چه می گویند!من هر اشتباه ممکنی را مرتکب شدم اما همچنان تلاش کردم.

افلاطون

هرگز کسی را که پیوسته در حال پیشرفت است هر چقدر هم که کند حرکت کند ، نومید مکن.

آن کسی که سرشتی آرام و خونسرد دارد ، فشار سالخوردگی را کمتر احساس می کند ، اما کسی که این گونه نیست جوانی و سالخوردگی برایش به یک اندازه سنگین است .
آغاز هر کار ، مهمترین قسمت آن است .

ژان ژاک روسو


اندیشه های صرفاً ذهنی و کلی ، منشاء بزرگترین خطاهای بشر است !
آنکه دیرتر از همه عهد می بندد، در برآوردن پیمانش از همه وفادارتر است .
کدام خرد بالاتر از مهربانی است ؟

بندیک اسپینوزا


هیچ واهمه و هراسی بدون امید یافت نمی شود.
از ایده های نو ، شگفت زده نشو زیرا تو خود نیک میدانی که حقیقت

چیزی به علت آن که بسیاری از افراد آن را نمی بینند ، از بین نمی رود . بی وفقه تلاش کرده ام که کسی را استهزا نکنم ، از چیزی شکوه نکنم ، انسانها را به خاطر اعمالشان تحقیر نکنم ، فقط بفهمم...

آگوستین قدیس

اگر بدی ها را زیر پا له کنیم از آنها برای خود نردبان ساخته ایم .
جوری دعا کن که انگار همه چیز وابسته به خداست و جوری کار کن که انگار همه چیز وابسته به توست .

کانت

همیشه این را بدان که تک تک انسانها هدفمند هستند، آنها را هرگز وسیله اهداف خود قرار نده.
بودن ، همان انجام دادن کار است . مشیت الهی فقط این نیست که باید سعادتمند شویم بلکه این است که باید خودمان را سعادتمند کنیم!

جان لاک

آن چه نگرانت میکند بر تو چیره میشود.
غالباً از پرسش های نا منتظره کودکان بیشتر می توان چیز یاد گرفت تا از سخنان آدم بزرگ ها.
خواب و خیال وقتی است که ایده ها در ذهن ما شناور شوند بی آنکه بازتاب فهم ما باشند یا به آنها توجهی کنیم .
کردار انسان بهترین مفسر اندیشه های اوست .

ارسطو

سعادت ما به خودمان بستگی دارد.
لذت بردن از کار ، آن را به کمال می رساند.

هگل

یافتن نقص در افراد ،در حکومت و در پروردگار ، آسان تر است تا دیدن ارزش و اهمیت واقعی آنها!
هیچ چیز بزرگی در جهان ، بدون رنج حاصل نشده است .
جسارت دیدن ، اولین شرط هر پژوهش است .

آرزوهای عجیب یک مرد (طنز)

یک بنده خدایی، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت :
- خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟
ناگاه، ابرى سیاه، آسمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت :
- چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟
مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت :
- اى خداى کریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !
از جانب خداى متعال ندا آمد که :
- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و ...

مى توانم خواهش ترا بر آورده کنم، اما، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هیچ میدانى که باید فرمان دهم تا فرشتگانم ته ى اقیانوس آرام را آسفالت کنند ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟ من همه ى اینها را مى توانم انجام بدهم، اما، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى ؟
مرد، مدتى به فکر فرو رفت، آنگاه گفت :
- اى خداى من! من از کار زنان سر در نمى آورم ! میشود بمن بفهمانى که زنان چرا می گریند؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست ؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟
صدایی از جانب باریتعالى آمد که : اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى، دو باندى باشد یا چهار باندى؟

داستان گربه معبد

در معبدی گربه ای وجود داشت که هنگام مراقبۀ راهب ها مزاحم تمرکز آنها میشد . بنا بر این استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می- رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد .
این روال سالها ادامه پیدا کرد و یکی از

اصول کار آن مذهب شد . سالها بعد استاد بزرگ در گذشت . گربه هم مرد .
راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام مراقبه به درخت ببندند تا اصول مراقبه را درست به جای آورده باشند . سالها بعد استاد بزرگ دیگری رساله ای در بارۀ اهمیت بستن گربه به درخت در هنگام مراقبه نوشت .

ریایی ریایی و صمیمیت

 

ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد . این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد. هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند ، آنها ایستادند، سپس همه به عقب بازگشتند و به طرف او رفتند.
یکی از آنها که مبتلا به سندروم داون(عقب ماندگی شدید جسمی و روانی) بود، خم شد و دختر گریان را بوسید و گفت - این دردت رو تسکین میده .
سپس هر 9 نفر بازو در بازوی هم انداختند و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند.
در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند و 10 دقیقه برای آنها کف زدند.

چند سال پیش در جریان بازی های پارالمپیک ( المپیک معلولین ) در شهر سیاتل آمریکا 9 نفر از شرکت کنندگان دو 100متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند. همه این 9 نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم. آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به دویدن با سرعت نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند، بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پارالمپیک شود.