پویا

پویا

موضوع:فرهنگی؛ادبی؛اجتماعی؛طنزوآموزشی (به زبانی عمومی وبرای استفاده همه قشرها)
پویا

پویا

موضوع:فرهنگی؛ادبی؛اجتماعی؛طنزوآموزشی (به زبانی عمومی وبرای استفاده همه قشرها)

شازده کوچولو

 بسیاری از آدم بزرگ ها و بچه کوچک ها یا کتاب شازده کوچولو آنتوان دوسنت اگزوپری را خوانده یا کارتون آن را دیده اند. اگر این کتاب و کارتونش را یک بار بخوانیم و ببینیم کافی نیست؛ بلکه آن را باید بارها خواند و بارها دید. بیخود نیست که شازده کوچولو کتاب بالینی ادیب بزرگ و کتابدوستی شهیر و مترجمی توانا چون سعید نفیسی بوده است. «شازده کوچولو... تاکنون به بیش از صد زبان و در بعضی از زبان ها چندین بار ترجمه شده و پس از انجیل پر خواننده ترین کتاب در سراسر جهان بوده است ... شازده کوچولو محبوب ترین کتاب مردم در قرن بیستم بوده و از این رو «کتاب قرن» [بیستم] نام گرفته است.» (از پشت جلد شازده کوچولو، ترجمه ابوالحسن نجفی)
   
 

     - کمتر آدم بزرگی این را به یاد می آورد که اول بچه بوده.    - کسی که راهش را بگیرد و برود زیاد دور نمی رود.
    - آدم بزرگ ها عدد و رقم دوست دارند. آدم بزرگ ها این جورند دیگر.
    - بچه ها باید نسبت به آدم بزرگ ها خیلی گذشت داشته باشند.
    - ولی ما {بچه کوچک ها }که معنی زندگی را می فهمیم البته به شماره ها می خندیم.
  
  - همه مردم از نعمت دوست برخوردار نبوده اند.    - چه رازآمیز است عالم اشک.
    - حق این است که کردار بسنجیم نه گفتار را.
    - حق این است که پشت نیرنگ های کوچک آدم ها پی به محبتشان ببریم.
    - دنیا برای شاهان بسیار ساده شده است و آنها همه مردم را رعیت خود می دانند.
    - باید از هر کس کاری را خواست که از او برمی آید.
    - قدرت بیش از هر چیز متکی به عقل است.
   
 - محاکمه کردن خود بسیار مشکلتر از محاکمه کردن دیگری است. اگر بتوانی درباره خودت درست حکم کنی معلوم می شود که حکیم { = دانای } واقعی هستی.    - این آدم بزرگ ها واقعاً که چقدر عجیب و غریب و غیر عادی اند.
  
  - در نظر خود پسندان، دیگر مردم همه از ارادتمندان ایشان اند.    - خود پسندان فقط صدای تحسین را می شنوند.
    - آدم بزرگ ها جدی اند، حوصله حرف های یاوه را ندارند.
    - هر کس ممکن است که در عین حال هم وفادار به دستور و کار باشد و هم تنبل .
 
   - کسی که به چیز دیگری غیر از وجود خودش مشغول است تنها کسی است که مضحک نیست.    - کسی که می خواهد خوشمزگی کند گاهی مختصر دروغی هم می گوید.
    - آیا ستاره ها برای این روشنند که هر کس بتواند روزی ستاره خودش را پیدا کند ؟
    - آدم پیش آدم ها هم احساس تنهایی می کند.
    - آدم ها ریشه ندارند و به دردسر می افتند. باد آنها را با خودش به این طرف و آن طرف می برد.
 
   - ساکنان زمین از قوه تخیل محرومند. آنچه می شنوند تکرار می کنند.    - اهلی کردن یعنی پیوند بستن. اگر تو مرا اهلی کنی هر دو به هم احتیاج خواهیم داشت. تو برای من یگانه جهان خواهی شد و من برای تو یگانه جهان خواهم شد.    - هیچ چیز کامل نیست.    - اگر تو مرا اهلی کنی و با من پیوند ببندی، زندگی ام چنان روشن خواهد شد که انگار نور آفتاب بر آن تابیده است. صدای پای تو برایم مثل نغمه موسیقی خواهد بود. گندمزارها چیزی به یاد من نمی آورند. ولی تو موهای طلایی داری. پس وقتی اهلی ام کنی و با من پیوند ببندی معجزه می شود! گندم که طلایی رنگ است یاد تو را برایم زنده می کند و من زمزمه باد را در گندمزارها دوست خواهم داشت.
    - فقط چیزهایی را که اهلی کنی و با آنها پیوند ببندی می توانی بشناسی.
   
 - آدم بزرگ ها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. همه چیزها را ساخته و آماده می خرند. ولی چون کسی نیست که دوست بفروشد آدم ها دیگر دوستی ندارند.    - زبان سرچشمه سوء تفاهم هاست.
    - در صورتی که اهلی ام کنی و با من عهد و پیمان ببندی، اگر در ساعت چهار بعد از ظهر بیایی، من از ساعت سه بعد از ظهر حس می کنم که خوشبختم . هر چه ساعت پیشتر می رود، خوشبختیم بیشتر می شود. در ساعت چهار به هیجان می آیم و نگران می شوم و آن وقت قدر خوشبختی را می فهمم.
  
  - فقط با چشم دل می توان خوب دید. اصل چیزها از چشم سر پنهان است.    - آدم بزرگ ها این حقیقت را فراموش کرده اند که همان مقدار وقتی که برای گلت صرف کرده ای باعث ارزش و اهمیت گلت شده است. انسان مسئول همیشگی آن گل می شود.
    - آدم هیچ وقت آن جایی که هست راضی نیست.
  
  - چه خوب است که آدم، حتی در دم مرگ، دوستی داشته باشد.    - چیزی که مایه زیبایی خانه و صحرا و ستاره است از چشم سر پنهان است.
    - چراغ را باید محافظت کرد: چه بسا اندک بادی آن را خاموش کند.
    - آدم ها آنچه را می جویند نمی یابند و با این همه آنچه به دنبالش می گردند بسا که در یک گل یا در اندکی آب یافت شود.
 
   - چشم نابیناست. با دل باید جست و جو کرد.    - اگر کسی به سؤالی جواب ندهد، ولی سرخ شود این خود به معنی جواب مثبت است.
    
- آنچه مهم است با چشم دیده نمی شود.    این تن آدم مثل یک پوسته کهنه دور انداختنی است. پوسته های کهنه دور افتاده که غصه ندارند.




متن های زیبا برای تبریک سال نو

*از عالم و آدم و پوسیده گان خزان و زمستان خندان و شتابان به استقبال بهار میروند تا اندوه زمستان را به فراموشی سپارند و کابوس غم را در زیر خاک مدفون سازند و آنگه سر مست و با وجد و نشاط و با رقص و پایکوبی با ترنم این سرود طرب انگیز نو روز و جشن شگوفه ها را بر گذار می نمایند جشن فـــرخنده فـــرودیـن است
روز بازار گـــل و نسرین است


*گرمای ملایم و فرحبخش روز های آفتابی بهار در باغ و راغ و کشتزار ها به سبزه و گلها و درختان بشارت میدهد تا از خواب سنگین زمستان بیدار شوند و روح تازه بخود گیرند و آنگاه این نوای جانبخش را ساز بدارند

دی شد و بهمـــن گذشت فصل بهاران رسید
جلوهء گلشن به باغ همچو نگاران رسیـــــد


*نسیم گوارای گیسوان مشک بوی بته های گلاب را با آهنگ موزون تکان میدهد تا با لالهء خوش عذار و نرگس و ریحان و گل های دشتی همزمان جوانه زنند و ترانه عشق را به گوش عشاق برسانند و آنگاه در چمنها و دشت و دمن طوفان برپا کنند

فروردین است و روز فـــرودین
شادی و طــرب را کنــد تلقیــــن
ای دو لب تو چو مــی مـــرا ده
کان باشــد رسم روز فـــرودیــن


*هوای شاداب به عشرتگاه باغ و لاله زار ها راه میگشاید و گلهای سرخ و زرد و نیلوفری را که در سبزه زار ها می رویند نوازش میدهد و آنگاه پربار چمن را به نظاره می نشیند و همین که در مرغزاران حریر پوش به میزبانی مردان پاکدل دشت می شتابد نالهء نی را می شنود و وظیفه دار این پیام میگردد

رونق عهـــد شبابست دگــر بوستان را
میرسد مـــژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمـن بـاز رسی
خدمت ما برسان سرو گل ریحـــان را


*فرزندان خورشید در دره ها وادی ها کوهپایه ها و باغ های خندان به بشارت عید بهار و خوشحالی جوانه زدن شاخه های پر نقش و نگار فاخته ها و کبک دری و عتدلیان را به نغمه سرایی می طلبد و پروانه ها را به پذیرایی عطر شگوفه ها دعوت می نماید و غزلان دلفرین را که عشاق سرگردان به یاد چشم مست معشوقه بی وفا و دل آزار خودشان بیابان در بیابان می پرستند فرا میخواند تا سختی های زمستان را به فراموشی بسپارند و عید رابا دیدار دو باره با فصل باران تجلیل کنند و با شنیدن این سرود دلنشین همراز و هم صحبت با آنهای گردند که دل به عشق زنده دارند

ای نو بهار خنـــدان از لامکان رسیـــــدی
چیزی به یار مانی از یـــار ما چه دیـــدی
خندان و تازه رویی سر سبز و مکشبویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریــدی

داستانهای شیرین " بهلول ". ( قسمت سوم)

خلیفه شدن بهلول

هارون الرشید از بهلول پرسید: دوست داری خلیفه
باشی؟
بهلول گفت: نه.
هارون پرسی:
چرا؟
بهلول گفت: از آن رو که من به چشم خود تا به حال
" مرگ سه خلیفه " را دیده ام ، ولی تو که خلیفه ای ،
" مرگ دو بهلول " را ندیده ای.


سکته نافص

روزی بهلول را خبر آوردند که فلانی سکته ناقص کرده
است.
بهلول گفت:
اگر او را" مغزی کامل بودی " ، سکته ناقص
ننمودی...؟!


دست و پا زدن بهلول

بهلول را دیدند بر بالای تپه ای نشسته و دست و پا
همی زد.
پرسیدند : تو را چه می شود که دست و پا همین زنی؟
گفت:
نا گهان در " فکر" فرو رفته ام ، دست و پا می زنم
تا از" آن بیرون آیم. "
( عحبا که این بهلول ما ، آگاه هم بوده است از این :
" مباحث روان شناختی." )

ادامه مطلب ...

داستان های شیرین " بهلول ".( قسمت دوم)

سبک بودن اندیشه



بهلول را گفتند :
سنگینی خواب را سبب چه باشد؟
گفت: " سبک بودن اندیشه "، هر چه اندیشه
سبک باشد، " خواب سنگین گردد"...!!!!


جنون

کسی بهلول را گفت:
تا چند می خواهی در جنون باشی ؟،
لحظه ای بخود آی و راه عقل در پیش
گیر.
بهلول گفت: این روز ها بدنبال عقل رفتن
خیلی:
" جنون" می خواهد...!!!!! "


نردبانی دو طرفه

بهلول را پرسیدند:
حیات آدمی را در مثال به چه ماند؟
بهلول گفت: به نردبانی دو طرفه ،که
از یک طرف :
" سن بالا می رود " و از
طرف دیگر :
" زندگی پایین می آید ".

مشترک

بهلول را پرسیدند:
انسانها در روی زمین ، در کدامین
چیز مشترکند ؟
گفت: در روی زمین ، چنین چیزی نتوان
یافت ،اما در زیر زمین :
" خاک سرد و تیره " ،
گورستان:
" مشترک " همه افراد بشر است....!!!!



عاقبت ثروتمندان و فقیران از نظر بهلول

روزی بهلول در قبرستان بغداد کله های
مرده ها را تکان می داد ، گاهی پر از خاک
می کرد و سپس خالی می نمود.
شخصی از او پرسی:
بهلول ! با این " سر های مردگان " چه می کنی؟
گفت: می خواهم ثروتمندان را از فقیران و
حاکمان را از زیر دستان جدا کنم، لکن می بینم
همه یکسان هستند.

به گورستان گذر کردم صباحی
شنیدم ناله و افغان و آهی

شنیدم کله ای با خاک می گفت
که این دنیا، نمی ارزد به کاهی

به قبرستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم قبر دولتمند و درویش

نه درویش بی کفن در خاک خفته
نه دولتمند ، برد از یک کفن بیش

ادامه مطلب ...

داستان های شیرین " بهلول ". ( قسمت اول )

بهلول در نزد خلیفه

روزی بهلول، پیش خلیفه " هارون الرشید "
نشسته بود . جمع زیادی از بزرگان خدمت
خلیفه بودند . طبق معمول ، خلیفه هوس کرد
سر به سر بهلول بگذارد. در این هنگام صدای
شیعه اسبی از اصطبل خلیفه بلند شد.
خلیفه به مسخره به بهلول گفت:

برو ببین این حیوان چه می گوید ، گویا با تو کار
دارد.
بهلول رفت و بر گشت و گفت:
این حیوان می گوید:
مرد حسابی حیف از تو نیست با این" خر ها "
نشسته ای. زودتر از این مجلس بیرون برو.
ممکن است که :
" خریت " آنها در تو اثر کند.


الاغ عمرش را به خلیفه داد

بهلول روزی پای بر جاده ای می گذاشت.
کاروان خلیفه ( هارون الرشید ) با جلال و
شکوه و آشکار شد.
خلیفه خواست ، با او شوخی کند.
گفت : موجب حیرت است که تو را پیاده
می بینیم ! پس" الاغت " کو ؟
بهلول گفت: همین امروز عمرش را داد به
" شما."


طول عمر

ابلهی از بهلول پرسید :
آدمی را طول عمر چقدر باشد؟
بهلول گفت: آدمی را ندانم . اما تو
را طول عمر بس دراز باشد.....!

ادامه مطلب ...

مفهوم آرامش

آرامش... 

پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.
 آن تابلو ها  ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.
پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.
اولی ، تصویر دریاچهء آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی  را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید ، و اگر دقیق نگاه می کردند  ، در گوشه ء چپ دریاچه ، خانه ء کوچکی قرار داشت  ، پنجره اش باز بود ، دود از دودکش آن بر می خواست ، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.
تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد . اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای  تاریک بود ، و ابرها آبستن آذرخش ، تگرگ و باران سیل آسا بود.
این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که  برای مسابقه فرستاده بودند ، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد ، در بریدگی صخره ای شوم ، جوجه پرنده ای را می دید . آنجا ، در میان غرش وحشیانه ء طوفان ، جوجه ء گنجشکی ، آرام نشسته بود.
پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ء جایزه ء بهترین تصویر آرامش ، تابلو دوم است.بعد توضیح داد :
" آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل ، بی کار سخت یافت می شود ، چیزی است که می گذارد در میان شرایط  سخت ، آرامش در قلب ما حفظ شود.این تنها معنای حقیقی آرامش است."

وقتی آسمان می گرید...

موضوع:وقتی آسمان می گرید...
محمد رضا نعمتی: وقتی آسمان می گرید...اشک او بر دل پهناور زمین زخم اندوه بزرگی را به بزرگی خود پهن می کند وزمین اشک آسمان را در نفس خود حبس می کند وآسمان به د لیل مهربانی زمین دو باره به او می گرید.

ادامه مطلب ...