به هر حال بعضی از ما تا حدی از نظر مالی توانمند هستیم که دیگر نگران این نیازها نباشیم، پس بعضی از پروژه ها و کارها می توانند انگیزه ما را برای ادامه دادن از بین ببرند. ما متوجه نیستیم که چگونه کار فعلی مان می تواند ترسیم کننده یک کار بزرگ تر باشد. زیرا برای ایجاد انگیزه روزانه به راه های تعریف شده و مشخص بیشتری نیاز داریم. در این نوشتار به بعضی از چنین راه هایی اشاره می کنیم که در این راه به شما کمک می کند.
1- با کارهای کوچک آغاز کنید
وقتی کاری خیلی بزرگ است مدام آن را به تعویق می اندازیم. کارها را به قسمت های کوچک تری تقسیم می کنید که مناسب میزان توجه تان باشد. اگر شما فقط برای چهل دقیقه می توانید تمرکز کنید، کارتان را طوری تقسیم کنید که هر قسمت را در چهل دقیقه انجام دهید.
2- بعد از اتمام کار، به دنبال موفقیت باشید
شروع کردن خوب است ولی به انجام رساندن کار نتیجه ای است که شما نیاز دارید. ببینید چطور تمام کردن کاری که در حال انجام آن هستید، شما را راضی و به موفقیت تان کمک می کند.
3- به خودتان جایزه بدهید
بعد از انجام هر کاری به خودتان جایزه بدهید. این جایزه می تواند تماشای ده دقیقه ای تلویزیون بعد از چهل دقیقه کار باشد. شما یک کار خوب انجام داده اید، پس ایرادی ندارد اگر خیلی به خودتان سخت نگیرید.
4- کلید انگیزه خود را بیابید
هر انسانی راهی برای ایجاد انگیزه در خود دارد. بعضی افراد ممکن است با قدردانی از تلاش های شان انگیزه پیدا کنند، بعضی دیگر با شرکت در مباحثات گروهی؛ هرچه که هست، کلید انگیزه خود را پیدا کرده و از آن بهره برداری کنید.
5- کارتان را با اهداف بلندمدت هماهنگ کنید
چگونه می شود کاری که در حال انجام آن هستید، به اهداف بلندمدت تان کمک کند؟ آیا هدف بلندمدت شما استقلال مالی است یا موفقیت اجتماعی؟ آیا شغل کونی شما مستقیما به هدف های بلندمدت تان کمک می کند؟
6- راجع به اینکه چطور به تعویق انداخت کارها احتمال موفقیت شما را کاهش می دهد، فکر کنید
اگر کارهای تان سروقت انجام نشود چه اتفاقی خواهد افتاد؟ منفی فکر کردن به شما استرس می دهد و استرس ممکن است به شما کمک کند که آن شرایط سخت را زودتر سپری کنید. این به شرایط و شخصیت شما بستگی دارد. فشار ممکن است فقط در مورد شما موثر باشد.
7- خودتان را جریمه کنید
اگر هم اکنون کار نکنید آیا رقیب تان می تواند بر شما غلبه کند؟ به خودتان قول بدهید که تا کارتان را تمام نکنید به بازی فوتبال نمی روید؛ مانند استرس، جریمه نیز ممکن است به شما کمک کند که کمبود انگیزه را برطرف کنید.
8- از خودتان بپرسید: چرا کار کنم؟
وقتی نیازهای اولیه خودتان را تامین کردید، شما سالم و ثروتمند هستید. شما به کارکردن ادامه می دهید زیرا چیزی در درون تان هست که می خواهید ادامه دهید. آن را پیدا کنید، مدام به خود یادآوری کرده و به وسیله آن در خود انگیزه ایجاد کنید.
9- کارهایی را بیابید که واقعا دوست دارید انجام دهید
پیداکردن انگیزه با شور و اشتیاق فراوان خیلی هیجان انگیز است. ببینید عاشق انجام چه کار هستید و آن را اول انجام دهید. وقتی شروع کردید و کار در جریان است، سایر کارهای همان پروژه هم آسان تر به نظر می رسند.
10- با انسان های سخت کوش ارتباط برقرار کنید
آیا تا به حال برای تان اتفاق افتاده است که با احاطه شدن توسط افراد سخت کوش، شما هم انرژی پیدا کنید و مانند آنها سخت کار کنید؟ مردم در یکدیگر انگیزه ایجاد می کنند. اگر شما دوستان یا همکارانی دارید که روی همان پروژه کار می کنند، به آنها ملحق شوید و با آنها بحث و گفت و گو کنید. مشارکت در شما ایجاد انگیزه می کند.
11- از تکرار بپرهیزید و با برنامه های جدید کار کنید
آیا شما خیلی دقیق بوده اید و کارها و پروژه های تان را با یک برنامه انجام می داده اید؟ ممکن است انگیزه تان کاهش یابد، پس زمان را برنامه ریزی کنید و کار را در زمان دیگری به اتمام برسانید. اکنون از این شرایط خلاص شده و کار دیگری انجام دهید. به محض اینکه در شما انگیزه ایجاد شود، هیچ چیز نمی تواند مانع موفقیت شما شود.
دیدن موش در خوابگاه …
به محض دیدن موش در اتاق یکی از روشهای زیر را انجام دهید:
۱) روش کاملا دانشجویی: پس از هماهنگ کردن با هم اتاقی ها با کشیدن یک جیغ بلند از اتاق خارج شوید و دیگر به آنجا وارد نشوید!
۲) روش سرخپوستی: مقداری وسایل قابل اشتعال وسط اتاق جمع کنید آتش بزنید تا موش خفه شود سپس مورد ۱ را اجرا کنید!
۳) روش معرفتی: به موش بگویید در صورت عدم خروج وی از اتاق قهر خواهید کرد اگر موش با معرفت باشد می رود وگر نه مورد ۱ را اجرا کنید!
۴)روش تعارفی: به موش تعارف کنید امشب پیش شما بماند اگر موش تعارفی باشد می ماند در این صورت مورد ۱ را اجرا کنید!
۵)روش گامبالا: چند قبضه اسلحه سرد تهیه کنید و به موش اعلان جنگ کنید اگز پذیرفت مورد ۱ را اجرا کنید!
۶) روش دمکراتیک: پس از توصیف فواید گفتمان از موش بخواهید اتاق را ترک کند در صورت عدم پذیرش مورد۱!
۷)روش نه چندان دانشجویی: یکی از گربه های محوطه را ( از ملزومات هر خوابگاه است اگر ندارید دانشجو محسوب نمی شوید!) به صرف شام دعوت کنید!
۸)روش فاشیستی: مقداری از کباب سلف دانشگاه را در مسیر موش قرار دهید موش صد در صد خواهد مرد من تضمین می کنم!
جوان تحصیل کرده ای پیش یکی از ثروتمندان رفت تا دختر او را خواستگاری کند.همین که مرد چشمش به قیافه جوان افتاد از این که چنین داماد موقری داشته باشد بسیار خوشحال شد.لذا برای تطمیع وی گفت: من سه دختر دارم که هیچ یک ازدواج نکرده اند و می خواهم همه را به راحتی شوهر دهم از این رو تصمیم گرفته ام به هر یک از آن ها موقع عروسی به تناسب سنشان پولی دهم تا دست خالی به خانه شوهر نروند.
به عنوان مثال آن که هجده سال دارد هجده سکه طلا و آن که بیست وپنج سال دارد بیست وپنج و دیگری که سی ودوسال دارد به همان مقدار سکه دهم. حال شما به خواستگاری کدام یک آمده اید؟
جوان کمی فکرکرد و پرسید: شما دختر صدساله ندارید؟!
دوستان ملا که خرش را به اندازه خودش می شناختند ، متوجه شدند که روز به روز ضعیف تر
می شود . روزی به ملا گفتند : ملا ، مگر به خرت غذا نمیدهی که اینقدر ضعیف شده ؟
ملا گفت : چرا ، شبی دو من جو از من جیره می گیرد.
دوستانش گفتند : پس چرا اینقدر لاغر شده ؟
ملا نصرالدین گفت : هی بسوزه پدر نداری . بیچاره خرم جیره یک ماهش را از من طلبکاراست
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود .علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد :در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم.جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت. و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم .
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت :
خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است .
سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود .
سقراط پرسید :به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی ؟
مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت. و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم .
سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی .
آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟
و آیا کسی که رفتارش نا درست است ، روانش بیمار نیست ؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود ؟
بیماری فکری و روان نامش غفلت است. و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد .
او به او طبیب روح و داروی جان رساند. پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده .
بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است .
تربیت اهل نشاید با چوب تر
خاطره ای تاثیرگذار از دکتر آرون گاندی، نوه مهاتما گاندی در زمینه تربیت و تاثیر، رفتار عاری از خشونت در زندگی فرزندان نقل می کنیم. این خاطره، نمونه ای جالب و عاری از خشونت والدین در تربیت فرزندان را نشان می دهد.
آرون می گوید: شانزده ساله بودم و با پدر و مادرم در مؤسسه ا ی که پدربزرگم در فاصله هجده مایلی دوربان- افریقای جنوبی، نزدیک کارخانه تولید قند و شکر، تاسیس کرده بود، زندگی می کردیم. ما آنقدر از شهر دور بودیم که هیچ همسایه ای نداشتیم و من و دو خواهرم همیشه منتظر فرصتی بودیم که برای دیدن دوستان یا رفتن به سینما به شهر برویم.
یک روز پدرم از من خواست او را با اتومبیل به شهر ببرم، زیرا می خواست در کنفرانس یک روزه ای شرکت کند. چون عازم شهر بودم، مادرم فهرستی از خواروبار مورد نیاز را نوشت و به من داد و پدر نیز چند کار از من خواست که انجام دهم، از جمله بردن اتومبیل به تعمیرگاه برای سرویس و...
وقتی پدرم را آن روز صبح پیاده کردم، گفت: ساعت 5 همین جا منتظرت هستم که با هم به منزل برگردیم. بعد از آن من شتابان کارها را انجام دادم و فرصت را غنیمت دانسته، مستقیما به نزدیکترین سینما رفتم.
من آنقدر مجذوب بازی جان وین در دو نقش بودم که زمان را فراموش کردم. ساعت 30/5 بود که قرار پدرم یادم آمد. دوان دوان به تعمیرگاه رفتم و اتومبیل را گرفتم و شتابان به جایی که پدرم منتظر بود، رفتم. وقتی رسیدم ساعت تقریباً شش شده بود.
پدرم با نگرانی پرسید، "چرا دیر کردی؟" آنقدر شرمنده بودم که نتوانستم بگویم مشغول تماشای فیلم وسترن جان وین بودم و به همین خاطر گفتم: اتومبیل حاضر نبود؛ مجبور شدم منتظر بمانم." ولی متوجه نبودم که پدرم قبلا به تعمیرگاه زنگ زده بود.
نگاهی به من کرد و گفت: "در روش تربیت من نقصی وجود داشته که به تو اعتماد به نفس لازم را نداده تا به من راست بگویی. برای آن که بفهمم نقص کار کجا است و من کجا در تربیت تو اشتباه کرده ام، این هجده مایل را پیاده می روم که در این خصوص فکر کنم!
پدرم با آن لباس و کفش رسمی در میان تاریکی، جاده تیره و تار و بس ناهموار را پیاده در پیش گرفت. نمی توانستم او را تنها بگذارم. مدت پنج ساعت و نیم پشت سر پدرم اتومبیل می راندم و او را که به علت دروغ احمقانه ی من غرق ناراحتی و اندوه بود، نگاه می کردم.
همان جا و همان وقت تصمیم گرفتم دیگر هرگز دروغ نگویم.
بیشتر اوقات درباره آن واقعه فکر می کنم و از خودم می پرسم، اگر او مرا، به همان طریقی که بقیه ى پدران فرزندانشان را تنبیه می کنند، تنبیه می کرد، آیا اصلاً درسم را خوب فرا می گرفتم؟
چندین سال قبل برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم،
سه چهار ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد که در گروه های پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام میشد.
دقیقا یادمه از دختر آمریکایی که درست توی نیمکت بغلیم مینشست و اسمش کاترینا بود پرسیدم که برای این کار گروهی تصمیمش چیه؟
گفت اول باید برنامه زمانی رو ببینه، ظاهرا برنامه دست یکی از دانشجوها به اسم فیلیپ بود.
پرسیدم فیلیپ رو میشناسی؟
کاترینا گفت آره، همون پسری که موهای بلوند قشنگی داره و ردیف جلو میشینه!
گفتم نمیدونم کیو میگی!
گفت …
همون پسر خوش تیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش میکنه!
گفتم نمیدونم منظورت کیه؟
گفت همون پسری که کیف وکفشش همیشه ست هست باهم!
بازم نفهمیدم منظورش کی بود!
اونجا بود که کاترینا تون صداشو یکم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی که روی ویلچیر میشینه…
این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر،
آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه که بتونه از ویژگی های منفی و نقص ها چشم پوشی کنه…
چقدر خوبه مثبت دیدن…
یک لحظه خودمو جای کاترینا گذاشتم ، اگر ازمن در مورد فیلیپ میپرسیدن و فیلیپو میشناختم، چی میگفتم؟
حتما سریع میگفتم همون معلوله دیگه!!
وقتی نگاه کاترینا رو با دید خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم…
شما چی فکر میکنید؟
چقد عالی میشه اگه ویژگی های مثبت افراد رو بیشتر ببینیم و بتونیم از نقص هاشون چشم پوشی کنیم”
وقتى کارمندان به اداره رسیدند ، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:
دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ۱۰ در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىکنیم!
در ابتدا ، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مىشدند اما پس از مدتى، کنجکاو مىشدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آنها در اداره مىشده چه کسی بوده است!!؟
این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را…
ساعت۱۰ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد مىشد هیجان هم بالا مىرفت. همه پیش خود فکر مىکردند: این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!
کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مىرفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مىکردند ناگهان خشکشان مىزد و زبانشان بند مىآمد.
آینهاى درون تابوت قرار داده شده بود و هر به درون تابوت نگاه مىکرد، تصویر خود را مىدید. نوشتهاى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:
تنها یک نفر وجود دارد که مىتواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود شما. شما تنها کسى هستید که مىتوانید زندگىتان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مىتوانید بر روى شادىها، تصورات و موفقیتهایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مىتوانید به خودتان کمک کنید.
زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدینتان، شریک زندگىتان یا محل کارتان تغییر مىکند، دستخوش تغییر نمىشود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مىکند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مىباشید.
مهمترین رابطهاى که در زندگى مىتوانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.
خودتان را امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکنها و چیزهاى از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیتهاى زندگى خودتان را بسازید.
دنیا مثل آینه است. انعکاس افکارى که فرد قویا به آنها اعتقاد دارد را به او باز مىگرداند. تفاوتها در روش نگاه کردن به زندگى است.
.