پویا

پویا

موضوع:فرهنگی؛ادبی؛اجتماعی؛طنزوآموزشی (به زبانی عمومی وبرای استفاده همه قشرها)
پویا

پویا

موضوع:فرهنگی؛ادبی؛اجتماعی؛طنزوآموزشی (به زبانی عمومی وبرای استفاده همه قشرها)

شروع دوباره

سلام به همه دوستان عزیزم 

پس ازمدت طولانی بازم برگشتم تا باارائه مطالب جذاب ومتنوع رضایت شما راجلب کنم .

قدرشناسی

مرد و زن نشسته اند دور ِ سفره . مرد قاشقش را زودتر فرو می برد توی کاسه سوپ و زودتر می چشد طعم غذا را و زودتر می فهمد که دستپخت همسرش بی نمک است و اما زن چشم دوخته به او تا مُهر تایید آشپزی اش را از چشم های مردش بخواند و مرد که قاعده را خوب بلد است، لبخندی می زند و می گوید : "چقدر تشنه ام !"

زن بی معطلی بلند می شود و برای رساندن لیوانی آب به آشپزخانه می رود . سوراخ های نمکدان سر ِ سفره بسته است و به زحمت باز می شوند و تا رسیدن ِ آب فقط به اندازه پاشیدن ِ نمک توی کاسه زن فرصت هست برای مرد.

زن با لیوانی آب و لبخندی روی صورت برمی گردد و می نشیند . مرد تشکر می کند، صدایش را صاف می کند و می گوید : " می دونستی کتاب های آشپزی رو باید از روی دستای تو بنویسن ؟ "

و سوپ بی نمکش را می خورد ؛ با رضایت
و زن سوپ با نمکش را می خورد ؛ با لبخند!

قضاوت

پسرکی دو سیب در دست داشت
مادرش گفت:
یکی از سیب هاتو به من میدی؟
پسرک یک گاز بر این سیب زد
و گازی به آن سیب !
لبخند روی لبان مادر خشکید!
سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده
اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت:
بیا مامان!
این یکی ، شیرین تره!!!!
مادر ، خشکش زد
چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود..!
هر قدر هم که با تجربه باشید
قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید
و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد .

۱۰ تمرین برای تقویت تفکر خلاقانه

به ندرت پیش می‌آید که ایده‌ای درخشان خودش زنگ در خانه‌ی شما را بزند. «جان اینگلدو»، در کتاب جدیدش به نام «چگونه ایده‌های عالی داشته باشیم: راهنمای تفکر خلاقانه» به معرفی ۵۳ استراتژی پرداخته است. ما در اینجا ۱۰ مورد از بهترین‌ استراتژی‌های این کتاب را برای دستیابی شما به موفقیت بزرگ بعدیتان ارائه می‌کنیم.

با جان اینگلدو، عکاس و استاد مدعو در دانشکده‌ی فیلم، رسانه، و طراحی دانشگاه «وست لندن» برای دستیابی به ایده‌هایی درخشان همراه می‌شویم.

۱. از خود بپرسید که «چه کار دیگری می‌توان با آن انجام داد؟»

ما به بسیاری از چیزها، اشیا، ساختمان‌ها، فضاها، مواد، فناوری، و سیستم‌ها از دریچه‌ی عادت و آشنایی نگاه می‌کنیم و از احتمالات متعدد دیگری که برای استفاده از آنها وجود دارد، چشم‌پوشی می‌کنیم. باید با این گرایش موجود در ذهن خود مبارزه کنید. این پرسش که «چه کار دیگری می‌توانم با آن انجام دهم؟» باعث اختراعات و ایده‌های جدید می‌شود.

پیشنهاد: زباله را به طلا تبدیل کنید. تمام نامه‌های دور انداختنی صندوق پست خود را به چیزهایی ارزشمند تبدیل کنید. چه کار دیگری می‌توانید با روزنامه انجام دهید؟

۲. با دقت نگاه کنید

تصاویر ابرها

پروفسور «گای کلاکستون»، استاد علوم، دریافته است که افراد خلاق، متخصصِ دقیق نگاه کردن هستند. آنها توانایی بالایی در مشاهده­‌ی نکات ظریف، جمع‌آوری و استفاده از چیزهایی دارند که دیگران آنها را نادیده می‌گیرند. داشتن کنجکاوی فعال در مورد جهانی که در اطراف شما است، باعث ظهور ایده‌های جدید می‌شود. کنجکاو باشید و به خوبی اطرافتان را ببینید.

پیشنهاد: چهره­‌ها، حیوانات، حروف و اعدادی را که به طور تصادفی در اثر فرسایش، تعمیر، گذر زمان، پوسیدگی‌ها، نشت‌ها، شکستگی‌ها، جابجایی‌ها، نور، سایه، باران یا برف ایجاد می‌­شود کشف و جمع‌آوری کنید. برخی از این موارد تنها زمانی خود را آشکار می­‌کنند که شما به آنها کج، وارونه یا در جهت معکوس نگاه کنید.

۳. ساده بگیرید

ساده بگیرید

مشکلات اغلب پشت اطلاعات بیش از حد، پنهان شده‌اند. چالش پیش روی خود را با صرف زمان برای درک و تعریف مشکل، روشن و مشخص کنید. آیا می‌توانید آن را در ۱۰ کلمه، ۵ کلمه، و یا حتی ۳ کلمه ساده کنید؟

پیشنهاد: نویسنده‌ی معروفی به نام «ارنست همینگوی» چالشی را برای نوشتن یک داستان در ۶ کلمه برگزار کرد. شما هم امتحان کنید یا آن را به صورت یک چالش توییتری در آورید و داستانی با تنها ۱۴۰ حرف ارسال کنید.

۴. پوچی را در آغوش بگیرید

پوچی در قلب تعدادی از خلاقانه‌ترین ایده‌های مربوط به قرن ۱۹ و ۲۰ میلادی قرار دارد. «لوئیس کارول» و «ادوارد لیر» از پوچی در داستان‌سرایی استفاده می‌کردند؛ برادران «مارکس»، «اسپایک میلیگان»، و «مونتی پایتون» از پوچی به عنوان منبعی برای کمدی بهره می‌بردند. «ساموئل بکت» هم از آن برای درام استفاده کرد؛ «فرانک زاپا» برای موسیقی؛ «السا اسکیاپارلی» در طراحی مد و دادائیست‌ها و سوررئالیست‌ها از آن برای خلق هنر استفاده می‌کردند.

پروژه: از سیستم علامت زبان بصری استفاده کنید و نشانه‌های پوچی را بسازید که بینندگان را گیج کند، تحریک نماید یا به خنده وادارد.

۵. سیستم‌ها را با یکدیگر مبادله کنید

سیستم‌ها را با یکدیگر مبادله کنید

استفاده از سیستم‌های آماده، موفق، آزمایش شده و مطمئنِ موجود در یک حیطه‌ی عمل در حیطه‌ی دیگر می‌تواند به نوآوری بزرگی منجر شود.

«اوون مک لارن» اولین کالسکه­‌ی تاشوی بچه‌ها را با استفاده از سیستم طراحی شده­‌ی ارابه‌‌های فرود تاشوی هواپیماهای «اسپیت فایر» که مربوط به جنگ جهانی دوم بود، ساخت. «جیمز دایسون» از سیستم گردبادی که برای جذب خاک‌اره‌های موجود در کارخانه‌های چوب‌بُری استفاده ‌می‌شد بهره گرفت و آن را در جاروهای خانگی به کار برد. اینها هر دو انقلابی در طرح­‌های تثبیت شده­‌ی پیشین بود. اگر شما در حال حاضر سیستمی را ناامیدکننده یا ناکافی می‌دانید، سعی کنید سیستم دیگری را از زمینه‌ای دیگر قرض بگیرید.

پیشنهاد: نگاهی به سیستم‌های تغییر سریع صحنه‌ی تئاتر بیندازید و آنها را برای تغییر محل زندگی و یا فضای کار خود به خدمت گیرید.

۶. تغییر موقعیت

تغییر موقعیت

تغییر در چگونگی نگاه کردن به چیزی، می‌تواند امکانات و ایده‌های جدیدی را برای ما آشکار کند. این کار را می‌توانید با جستجوی تمام زوایای دید امکان‌پذیر، و با تغییر دادن بافت زمینه انجام دهید.

جعبه­‌های مربوط به سیم­‌های شستشو و قوطی­‌های صابون مواردی آشنا در سوپر مارکت هستند. تخت‌های نامرتب در اتاق خواب هر نوجوانی هست و لاشه‌ی گاو و گوسفند را می‌توان در پستوی هر مغازه‌ی قصابی‌ای پیدا کرد، اما آنها را در یک گالری هنری قرار دهید تا یک اثر هنری بزرگ خلق کنید! نزدیک به ۱۰۰ سال پیش، «مارسل دوشان» اولین هنرمندی بود که درک کرد چنین تغییری می‌تواند اثرگذار باشد. او به چشم دید که یک نمایشگاه هنری از سرامیک‌های سرویس بهداشتی که بر پشت به صورت صاف قرار گرفته بودند، چه ولوله‌ای بر پا کرد.

پیشنهاد: چیزهای عادی را قابل توجه کنید. به یک فروشگاه مصالح ساختمانی بروید و یک شیء ارزان‌قیمت پیدا کنید که با تغییر موقعیت آن در خانه، هدف جدید و تعجب‌آوری پیدا کند.

۷. دگرگونی را امتحان کنید

استفاده از فرآیندهای تغییر و تحول به شدت برانگیزاننده‌ی ایده‌ها است. تبدیل چیزها از یک فرم و یا محیط به دیگری، می‌تواند افکار را در جهات کاملا جدید و هیجان‌انگیز هدایت کند. یادتان باشد که یک ایده منجر به ایده‌ی دیگری می‌شود.

«واسیلی کاندینسکی»،‌ هنرمند نامدار روسی، موسیقی کلاسیک را به نقاشی های انتزاعی تبدیل کرد و رنگ‌های مختلفی را برای مشخص کردن احساسات متفاوتی که توسط موسیقی برانگیخته می‌شوند، انتخاب کرد. همچنین او ماشینی را اختراع کرد که اصوات موسیقی را به دستورالعمل‌هایی برای نقاشی تبدیل می‌کرد.

پیشنهاد: کلمات زیر را به علایم و نشانه‌های رمزی (تایپوگرافی) تبدیل کنید: تنبل، شاد، صدای بلند، نرم.

۸. بداهه‌پردازی کنید

بداهه عمل کردن، خلاقیت به رغم تمام محدودیت‌هاست. نوعی نحوه‌ی تفکر و عمل است که به راه‌حل‌هایی در موقعیت‌های بسیار چالش برانگیز منجر می‌شود. مانند زمانی که افراد خود را در زندان، تک‌وتنها در جایی دورافتاده، در محاصره، اسیر، گمشده در دریا و در کشتی شکسته یا در حال غرق شدن می‌یابند.

پیشنهاد: چالش «مایل‌های طراحی». برای مثال در ابتکار «مایل‌های غذایی» فاصله‌ی زیادی که مواد غذایی از محل تولید تا میز غذا طی می‌کنند به چالش کشیده شد. قصد این کمپین حمایت از انتخاب محصولات محلی بود، محصولات محلی برای رسیدن به دست مصرف‌کننده حداقل فاصله را طی می‌کنند و در این جابجایی کوتاه منابع جهان کمتر تهی می‌شود. چالش «مایل‌های طراحی» هم مشابه همین چالش است. تنها از چیزهایی استفاده کنید که دم دست شماست. شما هم می‌توانید با حل مشکلات، تنها با استفاده از چیزهایی که در جیب خود، روی میز، مواد در دسترس، چیزهای باقی‌ مانده‌ از کاری دیگر یا تنها با استفاده از چیزی که در فاصله بسیار کوتاهی از شما هست، خود را به چالش بکشید.

۹. شیوه‌ی خود را درک کنید

شیوه‌ی خود را بشناسید

برای تولید سریع و مداوم ایده‌ها، درک اینکه چه شرایطی شما را بیشتر به خلاقیت وا می‌دارد، ضروری است. «چایکوفسکی»، پیوتر ایلیچ چایکوفسکی، آهنگساز شهیر روسی، می‌گوید: «اگر منتظر حس و حال لازم شویم، بی‌آنکه برای بدست آوردنش در میان تلاشهایمان حرکتی کرده باشیم، خیلی ساده به آدم‌های بی‌عمل و بی‌انگیزه بدل می‌شویم.»

پیشنهاد: فرایند‌های منجر به خلاقیت را در قهرمانان ایده‌پردازی که به آنها علاقه‌مندید کشف کنید. برخی از این شیوه‌ها بسیار نامتعارف‌اند، مثلا «فریدریش شیلر»، شاعر آلمانی، دریافت زمانی بهتر کار می‌کند که بوی سیب فاسد را استشمام کند.

۱۰. از زندگی خودتان الهام بگیرید

از همه چیز زندگی و تجربه‌ی خود برای ایجاد جرقه‌ی ایده استفاده کنید: چیزهایی که در مورد خود یا خانواده‌تان می‌دانید و چیزهایی که ریشه‌های شما هستند.

همانطور که «آل ژان»، یکی از نویسندگان اصلی مجموعه‌ی کارتونی «سیمپسون‌ها» می‌گوید: «شما ایده‌ها را از زندگی واقعی دریافت می‌کنید. از معلمانی که داش

داستان آموزنده “چشم خوش بین”

چندین سال قبل برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم،
سه چهار ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد که در گروه های پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام میشد.
دقیقا یادمه از دختر آمریکایی که درست توی نیمکت بغلیم مینشست و اسمش کاترینا بود پرسیدم که برای این کار گروهی تصمیمش چیه؟
گفت اول باید برنامه زمانی رو ببینه، ظاهرا برنامه دست یکی از دانشجوها به اسم فیلیپ بود.
پرسیدم فیلیپ رو میشناسی؟
کاترینا گفت آره، همون پسری که موهای بلوند قشنگی داره و ردیف جلو میشینه!
گفتم نمیدونم کیو میگی!
گفت …
همون پسر خوش تیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش میکنه!
گفتم نمیدونم منظورت کیه؟
گفت همون پسری که کیف وکفشش همیشه ست هست باهم!
بازم نفهمیدم منظورش کی بود!
اونجا بود که کاترینا تون صداشو یکم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی که روی ویلچیر میشینه…
این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر،
آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه که بتونه از ویژگی های منفی و نقص ها چشم پوشی کنه…
چقدر خوبه مثبت دیدن…
یک لحظه خودمو جای کاترینا گذاشتم ، اگر از من در مورد فیلیپ میپرسیدن و فیلیپو میشناختم، چی میگفتم؟
حتما سریع میگفتم همون معلوله دیگه!!
وقتی نگاه کاترینا رو با دید خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم…
شما چی فکر میکنید؟
چقد عالی میشه اگه ویژگی های مثبت افراد رو بیشتر ببینیم و بتونیم از نقص هاشون چشم پوشی کنیم”

دوداستانک زیباوآموزنده

داستان جالب (نشان شخصیت)
مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!
پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟»
پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌
سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:‌برای چه می خندی؟
نابینا پاسخ داد:اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود.
مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
نابینا پاسخ داد: «‌رفتار آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. او باید با سختی و مشکلات فراوان زندگی کرده باشد.»
.
.
.
.
.
داستان آموزنده “ترفند محبت”
روزی روزگاری درسرزمینی دهقانی و شکارچی باهم همسایه بودند.
شکارچی سگی داشت که هر بار از خانه شکارچی فرار میکرد و به مزرعه و آغل دهقان میرفت و خسارتهای زیادی به بار می آورد.
هر مرتبه دهقان به منزل شکارچی میرفت و شکایت از خسارت هائی که سگ او به وی وارد آورده میکرد.
هر بار نیز شکارچی با عذر خواهی قول میداد که جلوی سگش را بگیرد و نگذارد دیگر به مزرعه وی برود.
مرتبه بعد که همین حادثه اتفاق افتاد ، دهقان که دیگه از تکرار حوادث خسته شده بود ، بجای اینکه پیش همسایه اش برود و شکایت کند ، سراغ قاضی محل رفت تا از طریق قانون شکایت کند.
در محل قاضی هوشمندی داشتند
دهقان برای قاضی ماجرا را تعریف کرد.
قاضی به وی گفت من میتوانم حکم صادر کنم و همسایه را مجبور کنم و با زور تمام خسارت وارد آمده به شما پرداخت کند.
ولی این حکم دو نکته منفی دارد.
یکی احتمال اینکه  که باز هم این اتفاق بیفتد هست،
دیگر اینکه همسایه ات با شما بد شده برای خودت یک دشمن ساخته ای.
آیا میخواهی در خانه ای زندگی کنی که دشمنت در کنار شما و همسایه شما باشد؟
راه دیگری هم هست
اگر حرف هائی را که به شما میزنم اجرا کنی احتمال وقوع حادثه جدید خیلی کمتر و در حین حال از همسایه ات بجای دشمن یک دوست و همیار ساخته ای.
وی گفت اگر اینطور است حرف شما را قبول میکنم و به مزرعه خویش رفت و دوتا از قشنگترین بره های خودش را از آغلش بر داشت و به خانه شکارچی رفت. دهقان در زد، شکارچی در را باز کرد و با قیافه عبوسی به وی گفت دیگه سگ من چکار کرده؟
دهقان در جواب، به شکارچی گفت من آمدم از شما تشکر کنم که لطف کردید و سعی کردید جلوی سگ تان را بگیرید که به مزرعه من نیاید.
بخاطر اینکه من چندین مرتبه مزاحم شما شده ام دوتا بره به عنوان هدیه برای فرزندان شما آوردم.
شکارچی قیافه اش باز شد و شروع به خنده کرد و گفت نه شما باید ببخشید که سگ من به مزرعه شما آمده.
با هم خداحافظی کردند وقتی داشت به مزرعه اش برمی گشت صدای شادی و خوشحالی فرزندان وی را از گرفتن هدیه ای که به آنها داده بود را می شنید.
دهقان روز بعد دید همسایه اش خانه کوچکی برای سگش درست کرده که دیگه نتواند به مزرعه وی برود.
چند روز بعد شکارچی به خانه دهقان آمد و دوتا بز کوهی که تازه شکار کرده بود را به عوض هدیه ای که به وی داده بود داد و با صورتی خندان گفت چقدر فرزندانش خوشحالند وچقدر از بازی با آن بره ها میبرند و اگر کاری در مزرعه دارد با کمال میل به وی کمک خواهد کرد.

غروربیجا

غرور بیجا
یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. به دنبال ان برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد، تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد. برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان از افتادن مقاومت می کرد.
در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد، با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد. بعد از رفتن باغبان، مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین بار خودش را تکاند، تا این که به ناچاربرگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد، از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت.
باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد، بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند. شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد، بر روی زمین افتاد.
ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت:
"اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود، ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت،
که فراموش کنی نشانه حیاتت من بودم.
 
به دو چیز تکیه نکن، غرور و دروغ
 
آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد

در ارتباط با جنس مخالف از خط قرمزهای مهم عبور نکنید

ارتباط داشتن با جنس مخالف در دوران نوجوانی و اوایل جوانی یکی از مواردی است که هر دختر و پسری آن را تجربه می کند. اگر می خواهید در دوران جوانی ارتباط سالمی با جنس مخالف تان داشته باشید بهتر است خط قرمزها را بشناسید و از آن ها عبور نکنید.

در ارتباط با جنس مخالف از خط قرمزهای مهم عبور نکنید

روزهای پر حرارت و داغ جوانی، وقتی داغ‌تر می‌شود که صحبت ارتباط با جنس مخالف، به میان می‌آید. شما دیگر کودک نیستید و اکنون در اوج قدرت و نیازهای روانی و جسمی، به تشکیل خانواده فکر می‌کنید.

ممکن است هنوز سن‌تان برای ازدواج مناسب نباشد و هیچ اقدامی برای انتخاب همسر انجام نداده باشید یا در به در دنبال نیمه گمشده تان باشید.
فرقی ندارد،در هر حال یکی از روابطی که باید در زندگی خود آن را مدیریت کنید، ارتباط با جنس مخالف است. درست است که‌ این روزها کمی مهار آن سخت‌تر است، اما در آینده حتی بعد از ازدواج و در سنین میانسالی هم از این مهارت بی‌نیاز نیستید.
از طرفی شما دیگر در دبیرستان درس نمی‌خوانید و در محیط تحصیل تان با جنس مخالف در ارتباطید یا در محیط کارتان چند‌ ساعت در روز چنین ارتباطی را تجربه می‌کنید. رفتار امروز شما، زمانی که هنوز مجرد هستید و علاقه به این ارتباط در شما پررنگ‌تر است، می‌تواند یک پایه و اساس خوب برای زندگی فردایتان باشد.
یادتان باشد شما فعلا مجردید و بزودی تشکیل خانواده خواهید داد، در روابط‌تان به گونه‌ای رفتار نکنید که در آینده نیاز به پنهانکاری باشد. برای این‌که خط قرمز‌های رابطه با جنس مخالف را نشکنید، برایتان پیشنهاد‌هایی داریم.

 

در رابطه با جنس مخالف خودتان را کنترل کنید

تمام شدن روزهای مدرسه و ورود به دانشگاه یا محل کار، خود به خود با نوعی استقلال همراه است که تا دیروز آن را نداشتید. زمان‌های رفت و آمدتان، دوستان و آشنایان جدیدتان و محیط‌ هایی که همچون محیط خانه و مدرسه تحت نظارت و پاستوریزه نیست . در چنینی شرایطی شما نیازمند یک مهارت بسیار مهم خواهید بود. مهارت خود کنترلی، مهارتی است که اگر آن را نداشته باشید، از گوشه اتاق و با یک رایانه، ممکن است بزرگ‌ترین خطاها را انجام دهید. خود کنترلی یا خویشتن‌داری یعنی داشتن توان و مهار فشارها و وسوسه‌های غریزی و هیجانی.
این طبیعی است که در سن جوانی در برابر محرک‌های جنسی، بی‌تاب شوید. باید با حفظ نگاه و دوری از فیلم‌ها و روابط تحریک‌کننده به خود کمک کنید تا گرفتار نشوید. بهترین راه، پیشگیری از ورود به روابط نامناسب است. این مهارت را در خود ایجاد کنید و در هر لحظه حواس‌تان به خودتان و کارهایی که انجام می‌دهید، باشد.

 

همرنگی با جماعت را بی‌خیال شوید

می‌گفتند، خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو! اما اگر جماعت ، طریق رسوایی را پیش بگیرند چه کنیم؟ دختر خانم‌ها و آقا پسرها، اگر همه دوستانتان دوست دختر و دوست پسر دارند و اگر به اصطلاح، این روزها هر کسی، کسی دارد و یار نورسی دارد، شما خود را وارد این بازی نکنید.
دوستانتان نمی‌گویند که این ارتباط چه تاثیرات منفی بر آنها گذاشته و ممکن است هنوز خودشان نیز ندانند از نظر روحی چه آسیبی خواهند دید، پس با افتخار خود را پاک نگه دارید .

 

بیکاری را از زندگی‌تان دور کنید

شما در پرانرژی‌ترین روزهای زندگی‌تان به سر می‌برید، اگر قرار باشد، بیشتر وقت‌تان، اوقات فراغت بوده و برنامه سفت و سختی برای ساعت‌ به‌ ساعت‌تان نداشته باشید، احتمال خطای‌تان بالا می‌رود. تفریح خوب است اما یادتان باشد این روزها زمان تلاش، کارو برنامه‌ریزی برای آینده است. چشم بر هم زدنی، با افسوس زمزمه می‌کنید: جوانی هم بهاری بود و بگذشت... پس قدر بهار زندگی‌تان را بدانید و انرژی‌تان را در راه صحیح مصرف کنید.

 

حواس‌تان به او باشد

فراموش نکنید که در خلوت‌ترین مکان قابل تصور نیز کسی هست که شما را می‌بیند. هیچ رفتار و اندیشه شما، از او پنهان نمی‌ماند. اگر همیشه این موضوع را مد نظر داشته باشید، دقت بیشتری حتی بر فکر و نیات خود خواهید داشت.
امام علی(ع) می‌فرمایند: خوشا به حال آن که همیشه خدا را در نظر داشته و از گناه خویش بیمناک باشد. (غرر الحکم، ج ٢ / فصل ۴۶طوبی)
روزهای خوش جوانی را تباه نکنید. ارتباط با جنس مخالف، یک واقعیت است که اگر در چارچوب صورت بگیرد، دچار مشکل نخواهید شد پس از چارچوب شرع‌ پا فراتر نگذارید که پشیمان خواهید شد.

 

سخنی با والدین

اگر فرزند جوانی در خانه دارید، باید محیط را به گونه‌ای آماده کنید که بتواند در مورد دغدغه‌هایش با شما حرف بزند. بدانید که دیر یا زود جنس مخالف به زندگی او وارد خواهد شد پس به جای آنکه آنقدر در این موضوع حساسیت نشان دهید که نتواند در موردش با شما حرف بزند، بگذارید راحت باشد البته حرمت‌ها را نگه دارید، اگر او نتواند درباره اینگونه مسائل با شما حرف بزند، ممکن است درمعرض خطرهای جدی قرار بگیرد. به او هشدار بدهید، راه و روش سالم ماندن را برایش هجی کنید، اما در نهایت بگذارید اگر خطایی هم کرد، بتواند به شما بگوید و کمکتان مطمئن باشد.

  منبع : khorasannews.com

 

 

گاهی به نگاهت نگاه کن

انیشتین می‌گفت: « آنچه در مغزتان می‌گذرد، جهانتان را می‌آفریند. »
استفان کاوی، از سرشناس‌ترین چهره‌های علم موفقیت، احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است که می‌گوید:« اگر می‌خواهید در زندگی و روابط شخصی‌تان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایش‌ها و رفتارتان توجه کنید؛ اما اگر دلتان می‌خواهد قدم‌های کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگی‌تان ایجاد کنید باید نگرش‌ها و برداشت‌هایتان را عوض کنید.»
کلید یا راه حل هر مسئله‌ای این است که به شیشه‌های عینکی که به چشم داریم بنگریم؛ شاید هرازگاه لازم باشد که رنگ آنها را عوض کنیم و در واقع برداشت یا نقش خودمان را تغییر بدهیم تا بتوانیم هر وضعیتی را از دیدگاه تازه‌ای ببینیم و تفسیر کنیم
او حرفهایش را با یک مثال خوب و واقعی، ملموس‌تر می‌کند: « صبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. تقریباً یک سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و در مجموع فضایی سرشار از آرامش و سکوتی دلپذیر برقرار بود تا اینکه مرد میانسالی با بچه‌هایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر کرد. بچه‌هایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب می‌کردند. یکی از بچه‌ها با صدای بلند گریه می‌کرد و یکی دیگر روزنامه را از دست این و آن می‌کشید و خلاصه اعصاب همه‌مان توی اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچه‌ها که دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود،اصلاً به روی خودش نمی‌آورد و غرق در افکار خودش بود.بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض بازکردم که: «آقای محترم! بچه‌هایتان واقعاً دارند همه را آزار می‌دهند. شما نمی‌خواهید جلویشان را بگیرید؟» مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی دارد می‌افتد، کمی خودش را روی صندلی جابجا کرد و گفت: بله، حق با شماست. واقعاً متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی برمی‌گردیم که همسرم، مادر همین بچه‌ها٬ نیم ساعت پیش در آنجا مرده است. من واقعاً گیجم و نمی‌دانم باید به این بچه‌ها چه بگویم. نمی‌دانم که خودم باید چه کار کنم و ... و بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد.»
آنچه اهمیت دارد خود واقعه نیست بلکه تعبیر و تفسیر ما از آن است که به آن معنا و مفهوم می‌دهد
استفان کاوی بلافاصله پس از نقل این خاطره می‌پرسد:« صادقانه بگویید آیا اکنون این وضعیت را به طور متفاوتی نمی‌بینید؟ چرا این طور است؟ آیا دلیلی به جز این دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟ » و خودش ادامه می‌دهد که: « راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم: واقعاً مرا ببخشید. نمی‌دانستم. آیا کمکی از دست من ساخته است؟ و.... ».
اگر چه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم که این مرد چطور می‌تواند تا این اندازه بی‌ملاحظه باشد٬ اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و من از صمیم قلب می‌خواستم که هر کمکی از دستم ساخته است انجام بدهم .»
« حقیقت این است که به محض تغییر برداشت٬ همه چیز ناگهان عوض می‌شود. کلید یا راه حل هر مسئله‌ای این است که به شیشه‌های عینکی که به چشم داریم بنگریم؛ شاید هرازگاه لازم باشد که رنگ آنها را عوض کنیم و در واقع برداشت یا نقش خودمان را تغییر بدهیم تا بتوانیم هر وضعیتی را از دیدگاه تازه‌ای ببینیم و تفسیر کنیم . آنچه اهمیت دارد خود واقعه نیست بلکه تعبیر و تفسیر ما از آن است که به آن معنا و مفهوم می‌دهد0
 

راننده زبل

   می گویند انیشتن موقعی که برای سخنرانی به شهرهای مختلف می رفته راننده خودرا نیز در سالن سخنرانی می برده و راننده مطالبی را که انیشتن در سالن های سخنرانی می گفته خوب یاد میگرفته روزی انیشتن به شهری به یک سخنرانی دعوت شده بود ولی حال وحوصله رفتن روی سن برای سخنرانی نداشت راننده روبه انیشتن کرد وگفت اگر اشکالی ندارد من به جای شما سخنرانی کنم انیشتن با تعجب گفت مگر تومیدانی من درباره چه چیزی می خواهم سخنرانی کنم راننده با اصرار گفت بله من میدانم چون همیشه پای سخنرانی های شما بوده ام بالاخره انیشتن موافقت کرد راننده  به خوبی شروع به سخنرانی کرد ولی موقعی که  نوبت به پرسش و پاسخ شد  پاسخ سوالها را نمی دانست روبه حضار کرد وگفت سوالات شما خیلی پیش پا افتاده است سپس روبه انیشتن که روی صندلی ردیف اول نشسته بود کرد وگفت من از راننده ام درخواست می کنم بیاید روی سن وپاسخ سوالات شمارا بدهد.