-
گاهی به نگاهت نگاه کن
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1393 12:49
انیشتین میگفت: « آنچه در مغزتان میگذرد، جهانتان را میآفریند. » استفان کاوی، از سرشناسترین چهرههای علم موفقیت، احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است که میگوید:« اگر میخواهید در زندگی و روابط شخصیتان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایشها و رفتارتان توجه کنید؛ اما اگر دلتان میخواهد قدمهای کوانتومی بردارید...
-
آنطوری که می توانی باشی
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1393 12:41
نقاش دوره گردی برای یافتن چند نمونه ی کاری در یکی از روستاهای بین راه توقف می کند . یکی از نخستین مشتریان او مرد مستی بود که علیرغم صورت کثیف و نتراشیده و لباس های گل آلود ، با وقار و متانتب که در خود سراغ داشت ، مقابل نقاش می نشیند . پس از آنکه نقاش بیش از حد معمول بر روی چهره ی او کار می کند ، تابلو را از روی سه...
-
سیگار و دعا
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1393 12:39
در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد: «فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟» ماکس جواب می دهد: «چرا از کشیش نمی پرسی؟» جک نزد کشیش می رود و می پرسد: «جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم.» کشیش پاسخ می دهد: «نه، پسرم، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است.» جک نتیجه را برای دوستش...
-
مقام از خود ممنون:
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1393 12:37
مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید: باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم." دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، می گوید: "باشه، ولی اونجا نرو.". مامور فریاد می زنه:"آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم." بعد هم...
-
چرامن؟
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1393 12:35
آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد. طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند. یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟" آرتور اش، در پاسخ...
-
نامه دختر زیبای 24 ساله و پاسخ رئیس ثروتمند
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1393 12:35
یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی ج پ مورگان نامهای بدین مضمون نوشته است: میخواهم در آنچه اینجا میگویم صادق باشم. من 24 سال دارم. جوان و بسیار زیبا، خوشاندام، خوش هیکل، خوش بیان، دارای تحصیلات آکادمیک و مسلط به چند زبان دنیا هستم. آرزو دارم با مردی با درآمد سالانه 500 هزار دلار یا بیشتر ازدواج کنم. شاید...
-
جملات الهام بخش فارسی وانگلیسی
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 09:33
One song can spark a moment یک آهنگ می تواند لحظه ای جدید را بسازد One flower can wake the dream یک گل می تواند بهار را بیاورد One tree can start a forest یک درخت می تواند آغاز یک جنگل باشد One bird can herald spring یک پرنده می تواند نوید بخش بهار باشد One smile begins a friendship یک لبخند می تواند سرآغاز یک دوستی...
-
زن ایده آل
شنبه 12 بهمنماه سال 1392 12:23
از ملا نصرالدین پرسیدند زن ایده ال باید چطور باشه. گفت باید سه خصلت داشته باشه. اول از همه باید نجیب باشه. گفتن یعنى به تو وفادار باشه؟ گفت نه، یعنى با جیب من کارى نداشته باشه! دوم اینکه باید خانه دار باشه. گفتن یعنى همه کارهاى خونه را خوب بلد باشه؟ گفت نه، یعنى از خودش خونه داشته باشه! سوم باید مثل ماه باشه گفتن یعنى...
-
خرگمشده
شنبه 12 بهمنماه سال 1392 12:09
می گویند مردی روستایی با چند الاغش وارد شهر شد. هنگامی که کارش تمام شد و خواست به روستا بازگردد، الاغ ها را سرشماری کرد. دست بر قضا سه رأس از الاغ ها را نیافت. سراسیمه به سراغ اهالی رفت و سراغ الاغ های گمشده را گرفت. از قرار معلوم کسی الاغ ها را ندیده بود. نزدیک ظهر، در حالی که مرد روستایی خسته و ناامید شده بود،...
-
به به
شنبه 21 دیماه سال 1392 13:36
نقل است شاه عباس صفوی ، رجال کشور را به ضیافت شاهانه میهمان کرد و به خدمتکاران دستور داد تا در سر قلیان ها بجای تنباکو، از سرگین اسب استفاده کنند. میهمان ها مشغول کشیدن قلیان شدند و دود و بوی پهنِ اسب، فضا را پر کرد اما رجال از بیم ناراحتی شاه پشت سر هم بر نی قلیان پُک عمیق زده و با احساس رضایت دودش را هوا می دادند!...
-
جملات الهام بخش دی92
پنجشنبه 5 دیماه سال 1392 13:29
تصاویری از جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی
-
این سخن میرزا اسماعیل را حتما بخوانید!
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1392 08:59
هر کس گرفتار است در واقع گرفتار یار است! مرحوم میرزا اسماعیل دولابی، عارف معاصر درباره برخی علل گرفتاریها برای بشر فرمودند: هر وقت در زندگیات گیری پیش آمد و راهبندان شد بدان خدا کرده است! زود برو با او خلوت کن بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است در واقع گرفتار یار است! به نقل از مفتاح 24
-
بهترین بافنده
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 14:21
مرد جوانی نزد شیوانا آمد و از او در مورد مشکل خویش راه چاره خواست. مرد گفت: "پدرم یک کارگاه بزرگ قالیبافی دارد که تا این اواخر بهترین قالیها برای بزرگان شهر در آن بافته میشد. حدود شش ماه است که پدرم به خاطر کهولت سن خانهنشین شده و من اداره این کارگاه را در دست گرفتم. اوایل کار مثل همیشه بود ولی بهتدریج کیفیت...
-
محبت راهدیه کنید
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 14:00
نزدیک او دختر جوانی نشسته بود که مرتب به گل های زیبای پیرمرد نگاه می کرد. به نظر می رسید از آنها خیلی خوشش آمده است. ساعتی بعد اتوبوس توقف کرد و پیرمرد باید پیاده می شد. پیرمرد بدون مقدمه چینی دسته گل را به دختر جوان داد و گفت: مثل این که شما گل رز دوست دارید . فکر می کنم همسرم هم موافق باشد که گل ها را به شما بدهم....
-
حکایتی جالب ازسقراط
شنبه 16 شهریورماه سال 1392 12:40
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود .علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد :در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم.جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت. و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم . سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت : خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت...
-
درمان سکسکه
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 13:03
علل ایجاد سکسکه: اگر چه سکسکه می تواند با علل و عوامل مختلفی بروز کند، اما مهم ترین عوامل ایجاد کننده این عارضه شامل موارد زیر می شود: - وجود یک بیماری که سطح سلامت فرد را پایین آورده باشد - سابقه عمل جراحی اخیر - مصرف داروها، خصوصا آنهایی که معده را آزرده می سازند - پر بودن معده - خنده شدید یا احساسات قوی - تغییر در...
-
تربیت اهل نشاید با چوب تر
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 12:33
تربیت اهل نشاید با چوب تر خاطره ای تاثیرگذار از دکتر آرون گاندی، نوه مهاتما گاندی در زمینه تربیت و تاثیر، رفتار عاری از خشونت در زندگی فرزندان نقل می کنیم. این خاطره، نمونه ای جالب و عاری از خشونت والدین در تربیت فرزندان را نشان می دهد. آرون می گوید: شانزده ساله بودم و با پدر و مادرم در مؤسسه ا ی که پدربزرگم در فاصله...
-
داستان آموزنده “چشم خوش بین”
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1392 10:06
چندین سال قبل برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم، سه چهار ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد که در گروه های پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام میشد. دقیقا یادمه از دختر آمریکایی که درست توی نیمکت بغلیم مینشست و اسمش کاترینا بود پرسیدم...
-
مانع پیشرفت شما کیست؟
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1392 10:04
وقتى کارمندان به اداره رسیدند ، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود: دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ۱۰ در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىکنیم! در ابتدا ، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مىشدند اما پس...
-
ترفندمحبت
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1392 10:01
روزی روزگاری درسرزمینی دهقانی و شکارچی باهم همسایه بودند. شکارچی سگی داشت که هر بار از خانه شکارچی فرار میکرد و به مزرعه و آغل دهقان میرفت و خسارتهای زیادی به بار می آورد. هر مرتبه دهقان به منزل شکارچی میرفت و شکایت از خسارت هائی که سگ او به وی وارد آورده میکرد. هر بار نیز شکارچی با عذر خواهی قول میداد که جلوی سگش را...
-
آش نخورده و دهن سوخته
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1392 09:57
آش نخورده و دهن سوخته در زمانهای دور، مردی در بازارچه شهر حجره ای داشت و پارچه می فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبی بود ولیکن کمی خجالتی بود. مرد تاجر همسری کدبانوداشت که دستپخت خوبی داشت و آش های خوشمزه او دهان هر کسی را آب می انداخت. روزی مرد بیمار شد و نتوانست به دکانش برود. شاگرد در دکان را باز کرده بود و جلوی...
-
داستان کلاغ وخرس
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1392 09:47
یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن. کلاغه سفارش چایی میده. چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار! مهموندار میگه : چرا این کارو کردی؟ کلاغه میگه: دلم خواست، پررو بازیه دیگه پررو بازی! چند دقیقه میگذره… باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده، باز یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار. مهموندار میگه: چرا...
-
جملات الهام بخش 3
شنبه 22 تیرماه سال 1392 12:57
-
دانشگاه استنفورد
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 10:12
یک داستان واقعی: سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی که ما هم در دیار خود سری داریم و سامانی خانمی با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند منشی فوراً متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالاً...
-
یک لقمه نان
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 08:28
اسکندر تصمیم گرفت برای تصاحب کشور چین به آن کشور لشکر کشی کند. پس از چندین روز به اطراف اولین شهرچین رسید و شهر را محاصره کرد و خیمه ای برای خود بر پا نمود. در یکی از روزها فغفور پادشاه چین، در هیبت دربانی به خدمت اسکندر رفت و گفت: پیغامی از طرف پادشاه چین دارم که باید در خلوت آن را به اسکندربگویم. به دستور اسکندر...
-
آیامی دانستید؟
دوشنبه 17 تیرماه سال 1392 13:37
آیا میدانستید که خورشید روزانه معادل صد و بیست و شش هزار میلیارد اسب بخار انرژی به زمین میفرستد ؟ آیا میدانستید که زمین از حیث بزرگی پنجمین و از حیث فاصله با خورشید، سومین سیاره منظومه شمسی است ؟ آیا میدانستید که هر ساله حدود پانصد شهابسنگ نسبتا" بزرگ به زمین برخورد میکند ؟ آیا میدانستید که ایرانیان اولین بار...
-
من،تو .او
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 09:18
من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس میفروخت معلم گفته بود انشا بنویسید موضوع این بود علم...
-
معنی چند کلمه
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 09:12
زپرتی : واژة روسی Zeperti به معنی زندانی است و استفاده از آن یادگار زمان قزاقهای روسی در ایران است. در آن دوران هرگاه سربازی به زندان میافتاد دیگران میگفتند یارو زپرتی شد و این واژه کم کم این معنی را به خود گرفت که کار و بار کسی خراب شده و اوضاعش به هم ریخته است. هشلهف : مردم برای بیان این نظر که واگفت (تلفظ) برخی...
-
اسب زیبا
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 08:34
مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده ای را به خود جلب می کرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند. بادیه نشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد. حتی حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد بادیه نشین تعویض کند. بادیه نشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نیست اسب خود را با...
-
پادشاه دوراندیش
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 08:18
مرد فقیری به شهری وارد شد، هنوز خورشید طلوع نکرده بود و دروازه شهر باز نشده بود. پشت در نشست و منتظر شد، ساعتی بعد در را باز کردند، تا خواست وارد شهر شود، جمعی او را گرفتند و دست بسته به کاخ پادشاهی بردند، هر چه التماس کرد که مگر من چه کار کردم، جوابی نشنید اما در کاخ دید که او را بر تخت سلطنت نشاندند و همه به تعظیم و...