پویا

پویا

موضوع:فرهنگی؛ادبی؛اجتماعی؛طنزوآموزشی (به زبانی عمومی وبرای استفاده همه قشرها)
پویا

پویا

موضوع:فرهنگی؛ادبی؛اجتماعی؛طنزوآموزشی (به زبانی عمومی وبرای استفاده همه قشرها)

ترفندمحبت

روزی روزگاری درسرزمینی دهقانی و شکارچی باهم همسایه بودند.
شکارچی سگی داشت که هر بار از خانه شکارچی فرار میکرد و به مزرعه و آغل دهقان میرفت و خسارتهای زیادی به بار می آورد.
هر مرتبه دهقان به منزل شکارچی میرفت و شکایت از خسارت هائی که سگ او به وی وارد آورده میکرد.
هر بار نیز شکارچی با عذر خواهی قول میداد که جلوی سگش را بگیرد و نگذارد دیگر به مزرعه وی برود.
مرتبه بعد که همین حادثه اتفاق افتاد ، دهقان که دیگه از تکرار حوادث خسته شده بود ، بجای اینکه پیش همسایه اش برود و شکایت کند ، سراغ قاضی محل رفت تا از طریق قانون شکایت کند.
در محل قاضی هوشمندی داشتند
دهقان برای قاضی ماجرا را تعریف کرد.
قاضی به وی گفت من میتوانم حکم صادر کنم و همسایه را مجبور کنم و با زور تمام خسارت وارد آمده به شما پرداخت کند.
ولی این حکم دو نکته منفی دارد.
یکی احتمال اینکه  که باز هم این اتفاق بیفتد هست،
دیگر اینکه همسایه ات با شما بد شده برای خودت یک دشمن ساخته ای.
آیا میخواهی در خانه ای زندگی کنی که دشمنت در کنار شما وهمسایه شما باشد؟
راه دیگری هم هست
اگر حرف هائی را که به شما میزنم اجرا کنی احتمال وقوع حادثه جدید خیلی کمتر و در حین حال از همسایه ات بجای دشمن یک دوست و همیار ساخته ای.
وی گفت اگر اینطور است حرف شما را قبول میکنم و به مزرعه خویش رفت و دوتا از قشنگترین بره های خودش را از آغلش بر داشت و به خانه شکارچی رفت. دهقان در زد، شکارچی در را باز کرد و با قیافه عبوسی به وی گفت دیگه سگ من چکار کرده؟
دهقان در جواب، به شکارچی گفت من آمدم از شما تشکر کنم که لطف کردید و سعی کردید جلوی سگ تان را بگیرید که به مزرعه من نیاید.
بخاطر اینکه من چندین مرتبه مزاحم شما شده ام دوتا بره به عنوان هدیه برای فرزندان شما آوردم.
شکارچی قیافه اش باز شد و شروع به خنده کرد و گفت نه شما باید ببخشید که سگ من به مزرعه شما آمده.
با هم خداحافظی کردند وقتی داشت به مزرعه اش برمی گشت صدای شادی و خوشحالی فرزندان وی را از گرفتن هدیه ای که به آنها داده بود را می شنید.
دهقان روز بعد دید همسایه اش خانه کوچکی برای سگش درست کرده که دیگه نتواند به مزرعه وی برود.
چند روز بعد شکارچی به خانه دهقان آمد و دوتا بز کوهی که تازه شکار کرده بود را به عوض هدیه ای که به وی داده بود داد و با صورتی خندان گفت چقدر فرزندانش خوشحالند وچقدر از بازی با آن بره ها میبرند و اگر کاری در مزرعه دارد با کمال میل به وی کمک خواهد کرد.

آش نخورده و دهن سوخته

آش نخورده و دهن سوخته
در زمان‌های‌ دور، مردی در بازارچه شهر حجره ای داشت و پارچه می فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبی بود ولیکن کمی خجالتی بود.
مرد تاجر همسری کدبانوداشت که دستپخت خوبی داشت و آش های خوشمزه او دهان هر کسی را  آب می انداخت.
روزی مرد بیمار شد و نتوانست به دکانش برود. شاگرد در دکان را باز کرده بود و جلوی آنرا آب و جاروب کرده بود ولی هر چه منتظر ماند از تاجر خبری نشد.
قبل از ظهر به او خبر رسید که حال تاجر خوب نیست و باید دنبال دکتر برود.پسرک در دکان را بست و دنبال دکتر رفت . دکتر به منزل تاجر رفت و او را معاینه کرد و برایش دارو نوشت .
پسر بیرون رفت و دارو را خرید وقتی به خانه برگشت ، دیگر ظهر شده بود. پسرک خواست دارو را بدهد و برود ، ولی همسر تاجر خیلی اصرار کرد و او را برای ناهار به خانه آورد.
همسر تاجر برای ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و کاسه های آش را گذاشتند . تاجر برای شستن دستهایش به حیاط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق ها را بیاورد.
پسرک خیلی خجالت می کشید و فکر کرد تا بهانه ای بیاورد و ناهار را آنجا نخورد . فکر کرد بهتر است بگوید دندانش درد می کند. دستش را روی دهانش گذاشت.
تاجر به اتاق برگشت و دید پسرک دستش را جلوی دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اینقدر عجله کردی ، صبر می کردی تا آش سرد شود آن وقت می خوردی ؟
زن تاجر که با قاشق ها از راه رسیده بود به تاجر گفت : این چه حرفی است که می زنی ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من که تازه قاشق ها را آوردم.تاجر تازه متوجه شد که چه اشتباهی کرده است.

داستان کلاغ وخرس

یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن. کلاغه سفارش چایی میده. چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار!
مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه: دلم خواست، پررو بازیه دیگه پررو بازی!

چند دقیقه میگذره… باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده، باز یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار.
مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه: دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی!
بعد از چند دقیقه کلاغه چرتش میگیره، خرسه که اینو میبینه به سرش میزنه که اونم یه خورده تفریح کنه …
مهموندارو صدا میکنه میگه یه قهوه براش بیارن. قهوه رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار!
مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟
خرسه میگه: دلم خواست! پررو بازیه دیگه پررو بازی!
اینو که میگه یهو همه مهموندارا میریزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپیما میبرن که بندازنش بیرون. خرسه که اینو میبینه شروع به داد و فریاد میکنه.
کلاغه که بیدار شده بوده بهش میگه: آخه خرس گنده تو که بال نداری مگه مجبوری پررو بازی دربیاری!!!

نکته مدیریتی: قبل از تقلید از دیگران منابع خود را به دقت ارزیابی کنید!

دانشگاه استنفورد

یک داستان واقعی:

 سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی

که ما هم در دیار خود سری داریم و سامانی

خانمی با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند

منشی فوراً متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند. مرد به آرامی گفت: «مایل هستیم رییس را ببینیم.»

منشی با بی حوصلگی گفت: «ایشان امروز گرفتارند.»

خانم جواب داد: « ما منتظر خواهیم شد.»

منشی ساعتها آنها را نادیده گرفت و به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند. اما این طور نشد. منشی که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام تصمیم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز بالاجبار پذیرفت. رییس با اوقات تلخی آهی کشید و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند. به علاوه از اینکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه وکت وشلواری دست دوز و کهنه وارد دفترش شده، خوشش نمی آمد.

خانم به او گفت: «ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. وی اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد. شوهرم و من دوست داریم بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.»

رییس با غیظ گفت :« خانم محترم ما نمی توانیم برای هرکسی که به هاروارد می آید و می میرد، بنایی برپا کنیم. اگر این کار را بکنیم، اینجا مثل قبرستان می شود.»

خانم به سرعت توضیح داد: «آه... نه....  نمی خواهیم مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم.»

 رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «یک ساختمان! می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است.»

خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خشنود بود. شاید حالا می توانست از شرشان خلاص شود. زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم؟»

شوهرش سر تکان داد. رییس سردرگم بود. آقا و خانمِ "لیلاند استنفورد" بلند شدند و راهی کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد:

دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاههای جهان، یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد.

یک لقمه نان

اسکندر تصمیم گرفت برای تصاحب کشور چین به آن کشور لشکر کشی کند. پس از چندین روز به اطراف اولین شهرچین رسید و شهر را محاصره کرد و خیمه ای برای خود بر پا نمود. در یکی از روزها فغفور پادشاه چین، در هیبت دربانی به خدمت اسکندر رفت و گفت: پیغامی از طرف پادشاه چین دارم که باید در خلوت آن را به اسکندربگویم. به دستور اسکندر ملازمان از خیمه بیرون رفتند. هنگامی که خیمه خلوت شد وی رو به اسکندر کرد و گفت: فغفور منم.

اسکندر تعجب کرد و گفت: چگونه جرات کردی به تنهایی به این مکان بیایی!

فغفور گفت: من تو را عاقل می دانم. هیچگاه بین منو تو عداوتی وجود ندا شته است. امدم تا هر چه از من می خواهی قبول کنم. اسکندر گفت: خراج دو سال را از تو می خواهم ؟ فغفور پس کمی تفکر سر را به علامت رضایت تکان داد و گفت: اگر فردا پادشاه، قصر را به قدوم خود منور کند، غذایی با هم می خوریم و من این مبلغ را تقدیم کنم.

روز بعد اسکندر به دربار رفت.پس از مدتی غذا را در ظروفی از جواهر اوردند.

پادشاه رو به اسکندر کرد و گفت: پادشاه هر قدر تمایل دارند میتوانند از این جواهرات و محتویات آن میل کنند.

اسکندر گفت جواهرات را که نمی شود خورد پادشاه چین گفت: پس غذای سلطان چیست؟ اسکندر گفت: مثل همه انسانها نان است! پادشاه گفت ای اسکندر مگر در خانه تو چند لقمه نان به دست نمی آید که برای گرفتن آن این همه رنج و زحمت به خود می دهی!

اسکندر بعد از تفکری اظها ر داشت، اگر این سفر برای من هیچ چیز نداشت، پند عبرت آموز تو برایم کافی بود. اسکندر فردای آن روز از چین خارج شد.
 

آیامی دانستید؟

آیا میدانستید که خورشید روزانه معادل صد و بیست و شش هزار میلیارد اسب بخار انرژی به زمین می‌فرستد ؟
آیا میدانستید که زمین از حیث بزرگی پنجمین و از حیث فاصله با خورشید، سومین سیاره منظومه شمسی است ؟
آیا میدانستید که هر ساله حدود پانصد شهاب‌سنگ نسبتا" بزرگ به زمین برخورد می‌کند ؟
آیا میدانستید که ایرانیان اولین بار نمایش های همگانی (تئاتر) را اجرا نموده اند و همانها گریم و ساخت نقاب را در ۱۵ هزار سال پیش پایه گذارده اند ؟
آیا میدانستید که گرده گل هرگز فاسد نمی شود و از محدود مواد طبیعی است که تا زمان نامحدودی باقی می ماند ؟
آیا میدانستید که لاکپشت در بین جانوران جهان، طولانی ترین عمر را دارد و ممکن است تا۱۵۰سال عمر کند ؟
آیا میدانستید که بیشتر سردردهای معمولی از کم نوشیدن آب میباشد ؟
آیا میدانستید که نمک از پنج هزار سال پیش در سفره ما انسانها بوده است ؟
آیا میدانستید که خرگوش و طوطی تنها حیواناتی هستند که می‌توانند بدون برگشتن اشیاء پشت سر خود را ببینند ؟
آیا میدانستید که زهر مار کبری بیشتر بر روی مراکز تنفسی اثر کرده و باعث خفگی صید می‌شود ؟
آیا میدانستید که شاهنامه فردوسی ۷۵۰۰۰ بیت دارد ؟
آیا میدانستید که جنین بعد از هفته هفدهم خواب هم میتواند ببیند ؟
آیا میدانستید که وقتی به خورشید نگاه میکنید صحنه ۸ دقیقه قبل از آن را مشاهده میکنید ؟
آیا میدانستید که زمین در آغاز پیدایش خود ۲۰۰۰ بار بزرگتر از حجم کنونی خود را داشته است ؟
آیا میدانستید که مایع موجود در نارگیل نارس را می توان بجای پلاسمای خون استفاده کرد ؟
آیا میدانستید که بیماری قند اولین عامل کوری در مردم جهان است ؟
آیا میدانستید که رشد کودک در بهار بیشتر است ؟
آیا میدانستید که در امریکا سالیانه ۸۵ میلیون تن کاغذ مصرف می شود ؟
آیا میدانستید که دریای مدیترانه بین ۳ قاره اروپا، آسیا و آفریقا قرار دارد ؟
آیا میدانستید که
 جرم زمین هشتاد و یک برابر ماه است ؟
آیا میدانستید که
 جویدن آدامس هنگام خورد کردن پیاز، مانع از اشک‌ریزی شما می‌شود ؟
آیا میدانستید که
 برای تولید ۱ لیتر بنزین 23,5 تن گیاه در گذشته مدفون شده است ؟
آیا میدانستید که
 بیشترین عمل زیبایی در ایران انجام میشود ؟
آیا میدانستید که
 آدولف هیتلر، گیاهخوار بوده است ؟
آیا میدانستید که پشه های مالاریا دندان دارند ؟
آیا میدانستید که در جهان به ۶۰۰۰ زبان تکلم میشود ؟
آیا میدانستید که حلزون می تواند سه سال بخوابد ؟
آیا میدانستید که دلفین ها با یک چشم باز می خوابند ؟
آیا میدانستید که قلب زنان نسبت به مردان تندتر می زند ؟
آیا میدانستید که ناراحتی های پا در زنان ۴ برابر مردان است ؟
آیا میدانستید که کوسه ها از بیماری سرطان در امان هستند ؟
آیا میدانستید که هیچ گورخری، خط های مشابه دیگری ندارد ؟
آیا میدانستید که ۱۳ درصد جمعیت جهان، صحرانشین هستند ؟
آیا میدانستید که چهار پنجم جانوران را حشره ها تشکیل داده اند ؟
آیا میدانستید که تنها در یک پرواز، زنبور عسل به ۷۵ گل سر می زند ؟
آیا میدانستید که چشم انسان معادل یک دوربین ۱۳۵ مگاپیکسل است ؟
آیا میدانستید که ژاپن، پرمصرف ترین کشور جهان در زمینه انرژی است ؟
آیا میدانستید که در ساخت دیوار بزرگ چین، آرد برنج به کار رفته است ؟
آیا میدانستید که توماس ادیسون، مخترع برق از تاریکی وحشت داشت ؟
آیا میدانستید که یک کودک ۴ ساله روزانه بیش از ۴۰۰ سوال می پرسد ؟
آیا میدانستید که شیرها تا سن ۲ سالگی قادر به غرش کردن نمی باشند ؟
آیا میدانستید که در هر یک گرم خاک، حدود ۱۰ میلیون باکتری زندگی می کند ؟
آیا میدانستید که استرس باعث می شود، مرغ ها پرهای خود را از دست بدهند ؟
آیا میدانستید که تعداد مرغ ها در سراسر جهان تقریبا با جمعیت انسان مساوی است ؟
آیا میدانستید که به طور متوسط، هر فردی ۵ سال از عمر خودش را صرف خوردن می کند ؟
آیا میدانستید که سرعت خواندن از صفحه رایانه نسبت به کاغذ معمولی ۲۵ درصد کندتر است ؟
آیا میدانستید که نقاش معروف لئوناردو داوینچی معروف ترین نقاشی خود به نام مونالیزا را نه تاریخ زد و نه امضا کرد ؟
آیا میدانستید که نوشیدن قهوه در طولانی مدت در فشار خون خانم‌ها تعادل ایجاد می‌کند ؟
آیا میدانستید که قدمت خالکوبی به بیش از ۵۰۰۰ سال میرسد ؟
آیا میدانستید که خوک‌ها به دلیل فیزیک بدنی قادر به دیدن آسمان نیستند ؟
آیا میدانستید که آب دریا دارای طلاست و این مقدار در حدود ۴ گرم در هر میلیون تن آب است ؟
آیا میدانستید که روزانه ۱۴۰۰۰ نفر به بیماری ایدز مبتلا می شوند ؟
آیا میدانستید که مقاوم تریم ماهیچه در بدن زبان است ؟
آیا میدانستید که با پیشرفت علم هنوز برای دانشمندان ساختن عسل کشف نشده است ؟
آیا میدانستید که اولـیـن تــمـاس تـلفـنی ایـران سـال ۱۲۸۵ خـورشـیـدی در تـهـران برقرار شد ؟
آیا میدانستید که خوردن کاهو مانع ریزش و سفید شدن موها میگردد ؟
آیا میدانستید که در قدیم ارزش نمک بیش از طلا بوده و از نمک برای نگهداری غذا استفاده می شده است ؟
آیا میدانستید که از هر 10 نفر، یک نفر در سراسر جهان در جزیره زندگی میکند ؟
آیا میدانستید که 98 درصد وزن آب از اکسیژن تشکیل یافته است ؟
آیا میدانستید که تمامی پستانداران به استثنای انسان و میمون کور رنگ میباشند ؟
آیا میدانستید که عمر تمساح بیش از 100 سال میباشد ؟
آیا میدانستید که اشعه ایکس از بلور الماس عبور نمی کند ؟
آیا میدانستید که اثر لب و زبان هر کس مانند اثر انگشت او منحصر بفرد می باشد ؟
آیا میدانستید که سطح شهر مکزیک سالانه ۲۵ سانتیمتر نشست میکند ؟
آیا میدانستید که نصف افراد زیر ۲۵ سال جهان در هندوستان زندگی می‌کنند ؟
آیا میدانستید که غیر ممکن است که بتوانید با چشمان باز، عطسه کنید ؟
آیا میدانستید که قلب گنجشک 100 بار در دقیقه می زند ؟
آیا میدانستید که مورچه ها هم شمردن بلدند و قدم هایشان را برای مسیر یابی میشمارند ؟
آیا میدانستید که بازیافت تنها یک بطری شیشه ای، مقدار انرژی مورد نیاز یک لامپ ۱۰۰ واتی به مدت ۴ ساعت را تامین می کند ؟
آیا میدانستید که پرنده فلامینگو قادر است با سرعتی حدود ۵۵ کیلومتر در ساعت پرواز کند. این پرنده در یک شب حدود ۶۰۰ کیلومتر مسافت را طی می کند ؟

مشت خدا...

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم

گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.

بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر

بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش

می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.

ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه

برای برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشه گفت: “دخترم! خجالت نکش، بیا جلو

خودت شکلاتهاتو بردار

دخترک پاسخ داد: “عمو! نمی‌خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی‌شه شما بهم بدین؟

بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟

و دخترک با خنده‌ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!

————–

داشتم فکر میکردم حواسمون به‌اندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیس که بدونیم

و مطمئن باشیم که مشت خدا از مشت ما بزرگتره

امام صادق علیه السلام در دعایی می‌فرماید:

یَا مُعْطِیَ الْخَیْرَاتِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ

أَعْطِنِی مِنْ خَیْرِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ مَا أَنْتَ أَهْلُه‏

ای عطا کننده‌ی خیرها! بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و به من خیر

دنیا و آخرت را ـ آن چنان که در خور تو است ـ عطا نما.

کافی، ج ۲، ص ۵۹

خشمتان برای خداست یا خرما؟

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.
عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»
ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی»

حاضر جواب

می گویند: “مریلین مونرو ” یک وقتی نامه ای به ” البرت اینشتین ” نوشت: فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و هوش و نبوغ تو. . . چه محشری می شوند! “اینشتین”در جواب نوشت: ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم. واقعا هم که چه غوغایی می شود! ولی این یک روی سکه است، فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود!  

************************  

روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت: آقای شاو! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است برنارد شاو هم سریع جواب میدهد: بله! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!  

************************ 

 روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید: «شما برای چی می نویسید استاد؟ » برنارد شاو جواب داد: «برای یک لقمه نان» نویسنده جوان برآشفت که: «متاسفم! برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم! » وبرنارد شاو گفت: «عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم! » 

 ************************ 

 یه روز چرچیل در مجلس عوام سخنرانی داشت. یه تاکسی می گیره، وقتی به محل می رسن، به راننده میگه اینجا منتظر باش تا من برگردم. راننده میگه نمیشه، چون میخوام برم خونه و سخنرانی چرچیل را گوش کنم. چرچیل از این حرف خوشش میاد وبه راننده ۱۰پوند می ده. راننده میگه: گور بابای چرچیل، هر وقت خواستی برگرد! 

 ************************  

نانسى آستور – (اولین زنى که در تاریخ انگلستان به مجلس عوام بریتانیاى کبیر راه یافته و این موفقیت را در پى سختکوشى و جسارتهایش بدست آورده بود) - روزى از فرط عصبانیت به وینستون چرچیل رو کرد و گفت: من اگر همسر شما بودم توى قهوه‌تان زهر مى‌ریختم. چرچیل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقیر آمیز): من هم اگـر شوهر شما بودم مى‌خوردمش. ************************  

میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده… که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه… بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه… چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه ولی من این کار رو می کنم!

سخنان زیبا از چارلی چاپلین

سخنان زیبا از چارلی چاپلین ::: بزرگ ترین الماس جهان آفتاب است،که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد. مردمان روی زمین استوار ، بیشتر از بندبازان روی ریسمان نااستوار سقوط می کنند . دنیا آنقدر وسیع است که برای همه مخلوقات جا هست. به جای آن که جای کسی را بگیرید، تلاش کنید جای واقعی خودتان را بیابید. برهنگی بیماری عصر ماست. حتی بهترین فرزندان نیز دشمن جان پدر و مادرانند. وقتی زندگی صد دلیل برای گریه کردن به شما نشان میدهد ،شما هزار دلیل برای خندیدن به آن نشان دهید. فیلمسازان باید به این نکته نیز بیاندیشند که فیلمهایشان را در روز رستاخیز با حضور خودشان نمایش خواهند داد. درخشان ترین تاجی که مردم بر سر می نهند در آتش کوره ها ساخته شده است . ازدواج مثل بازار رفتن است تا پول و احتیاج و اراده نداری بازار نرو. از دشمن خود یکبار بترس و از دوست خود هزار بار. خوشبختی فاصله این بدبختی تا بدبختی دیگر است. اگر شاد بودی آهسته بخند تا غم بیدار نشود و اگر غمگین بودی آرام گریه کن تا شادی ناامید نشود. من دریافته ام که ایده های بزرگ هنگامی به ذهن راه می یابند که مصمم به داشتن چنین ایده هایی باشیم. نقاش کامل آنست که از هیچ برای خود سوژه بسازد. شکست خوردن ناراحتی ندارد.آدم باید شجاع باشد تا بتواند از خودش یک احمق بسازد! شاید زندگی آن جشنی نباشد که تو آرزویش را داشتی را داشتی ،اما حالا که به آن دعوت شده ای ، تا میتوانی زیبا برقص. این یکی از تضادهای زندگی ما است ،که آدم همیشه کار اشتباه را در بهترین زمان ممکن انجام میدهد . حتی تظاهر به شادی نیز برای دیگران شادی بخش است . انسان اگر فقیر و گرسنه باشد بهتر از آن است که پست و بی عاطفه باشد. خودپسندی زنها بزرگترین علت بدبختی ایشان و نابودی خانواده هاست . هیچ چیز به اندازه خودپسندی زنها بنیان خانواده را نابود نکرده است. اگر روزی خیانت دیدی،بدان که قیمتت بالاست .